من شهرام شکوری مدیرعامل و رئیس هیئت مدیره و موسس هلدینگ طرفه نگارم که یکی از برندهای ما نرمافزار حسابداری هلو هست و برندهای بیستان و اسپات و غیره.
متولذ ۱۳۵۰ و ساکن تهران تو یه خانواده متوسط. پدرم کارمند بودند، از مدیرای بانک کشاورزی بودند و دوتا برادر و خواهر.
حالا دوران کودکی که من فکر میکنم ما چون دهه ۵۰ هستیم میتونیم بگیم که بهترین دوران هممون دوران کودکی بوده، سبک زندگیمون، بازیهایی که تو کوچه میکردیم، صمیمیتی که بوده، مثلاً خونه پدربزرگی که بود ما تقریبا هر ماه دو مرتبه سه مرتبه جمع میشدیم اونجا. خیلی دوران شیرین، خوب، مثل فکر میکنم بقیه هم سن و سالهای خودم نه دوره خیلی خاصی بوده، نه دوره ضعیفی بوده نه قوی بوده، ولی خب خیلی خوب بود.
من پدرم فقط یه ذره سخت گیر هستند و بودند و این خیلی کمک کرده. اون موقع شاید به عنوان یه چالش بود ولی الان دستاشو میبوسم و احساس میکنم که اون سخت گیری ها خیلی کمک کرد. روانشناسا میگن تو دوران کودکی و نوجوانی معمولا شخصیت انسان شکل میگیره، چیزی که مثلا خاطرم هست یه دفعه با یکی از دوستان ما پیاده میرفتیم مدرسه میومدیم و خیلی دور بود تا زود رسیدم خونه و پدرم میگفت که چرا اینقدر زود اومدی گفتم که با اتوبوس اومدم گفت خب. بلیط نداشتی که گفتم خب بلیط و این دوستم دادین که من میگم فکر کنم سوم دبستان بودم یا دوم دبستان گفتم خب این دوستم داد بعد رفت یه دونه بلیط آورد اون موقع بلیطهای کاغذی شرکت واحد بود برگهای بود اگه یادتون باشه بزرگ دوتا دونه کند گفت اینو بذار جیبت برای دفعه بعد اینم فردا با دوستت بیاد تو باید بهش بدی من برام خیلی سوال بود بعد مثلا معمولا هم روش تربیتیش اینجوری بود یه چالشی بعد از ۱۰ ۱۵ روز توضیح میداد بعد گفت یادت باشه با هر کسی هستی مالکیت جدا سهم جداست حالا نه به اسم مالکیتا هر کسی اگه برات از کسی قرض نگیر. از کسی چیزی نخواه اگه کسی برات یه کاری انجام داد حتما براش انجام بده سعی کن خودت باشی حالا من اینو خب بزرگتر شدم ترجمه کردم به اینکه خب مالکیت جداست سهم جداست اخلاق انسانها متفاوته به هر کدوم میشه باشه میشه در حقیقت مسیر خودشو داره مثلاً یه دفعه یه دو تومنی کاغذی بود اون موقع من تو کوچه پیدا کردم آوردم و خیلی ذوق زده بودم با برادرم دعوام شد که اون میگفت بده نه پدرم گرفت دست منو گرفت گفت از کجا پیدا کردی گفتم سر جاش من دقیقا فکر کنم کوچه پایینی بود حالا ۲۰۰ ۳۰۰ چقدر رفتم ولی صحنه اینقدر برام تلخ بود یادمه که. ناچار شدم با اون ذوقی که یه دو تومنی پیدا کردم ببرم بذارم سر جاش و میگفت مال خودت نیست چیزی که مال تو نیست مال تو نیست حالا میخواد دو تومن باشه میخواد حج چقدر باشه خونه باشه ماشین باشه هر چیزی که مال تو نیست مال تو نیست خیلی کمک کرده به سبک زندگی من من دبستان که بودم یه خانم صادقی نامی بود که امیدوارم البته فکر میکنم نباشه الان خبر ندارم چون خیلی سال گذشته ولی ایشون یه کار خیلی قشنگی کرد و باور کنید من مدیونشم از این جهت که نمیدونم چجوری تشخیص داد واقعا مجله دانشمند بود اون موقع. و اینو دوم سوم چهارم به من میداد میگفت بخون حالا من دوم خب بلد نبودم بخونم ولی مثلا کلاس چهارم من این مجله رو دوست داشتم و میگفت بخون خیلی تاثیر داره حالا ماشین بود و غیره و ذالک من فکر کنم اونجا مثلاً یه ذره ذهنم کنجکاو شد یعنی کاری که ایشون کرد جدا از درس ذهنمو حساس کرد به اینکه خب محیط بیرونی چی هست خیلی ارزشمند بود خب دوران راهنمایی دبیرستانم همینجور چیزی که شاید بتونم کمک بکنم تو ادامه بحثمون اینه که من درس خون نبودم و بودم یعنی یه شاگرد معمولی بودم نه میفتادم نه تجدید میوردم نه سخت پاس میکردم. تا سوم دبیرستان بدون تجدید حالا یادم نیست اون موقع فکر کنم ۱۵ ۱۶ ۱۷ معدل خوبی بوده احتمالاً تا چهارم دبیرستان ورق برگشت ۷ تجدید آوردم و اون موقع موشک باران تهران البته شهریور ۵ تا و آذر پاس کردم یعنی آذر دیپلم گرفتم معدلم شد ۱۰:۳۱ به قول الان ناپلئونی پاس کردیم حالا این چهارم دبیرستان من فکر میکنم اونجا اوج مثلا جوانی بود حسم بود که مثلا دیگه باید رها شم از مثلاً. سیستم فکری و مثلاً دیگه مستقل شم و بزرگ شدم و فکر میکنم این بود اثر اصلیش البته حالا چون موشک بارون بوده و تهران تعطیل بود ولی یکی دو ماه یادمه مثلاً سمت ایشون میرفتیم چادر زده بودن اونجا مردم مشکلات خودشو داشت ولی فکر کنم بیشترین عنفوان جوانی احتمالاً تاثیر داشت یک ماه دیپلو گرفتیم و رفتیم سربازی سربازی هم من واقعیت خیلی سخته گذشت اول که رفتم یه آشنایی داشتیم خیلی آشنایی بزرگی هم بود یعنی از. تیمسارهای ستاد مشترک بود ایشون به ما قول داد که بره اونجا دفترچه تهران دختر بعد به این بنده خدا گفتیم اینجوری گفت حالا یه کاریش میکنیم میکنیم دخترا دیگه تازه فهمیدیم که زندگی انگار متفاوته با اون چیزی که ما تو عالم بچگی داشتیم نگاه میکردیم بعدش اومدم رفتم اصفهان اونجا گروه ۲۲ تو خونه و اعزام شدیم منطقه البته منطقه اون موقع جنگ تموم رفتیم گچساران ما پدافند شرکت نفت بودیم خیلی خوب بود من فکر کنم خیلی هم خوش گذشت هم خیلی سخت بود خیلی اذیت شدیم مثلا. پنج شب پشت سرم نگهبانی دادن برای همست دیگه البته نمیدونم من همیشه یه مدت خیلی زیادی فکر میکردم سربازی خیلی بده و چقدر اذیت کرد دو سال مثلاً تو اون ۱۸ تا ۲۰ سالگی عمرمون هدر رفت ولی الان راضیم الان احساس میکنم که به همون نسبت باعث شد ما از خونواده بیایم بیرون و تو محیط در حقیقت واقعی درگیر بشیم که کسی به آدم تعارف نداره فکر میکنم خیلی تاثیر داشت بعد از سربازی اومدم سر کار یه چند سالی تو بازار بودم کارهای مختلف از لوازم خانگی کار کردم لوازم یدکی ماشین پوشاک. برای دو سال و نیم سه سال کار کردم بعد دیگه تصمیم گرفتم داشتم درس بخونم و کارو ول کردم اومدم نشستم خونه یه چهار پنج ماه خوندم که دانشگاه آزاد قزوین رشته کامپیوتر قبول شدم اینم شاید کمک کنه به بحث از ابتدا دنبال کامپیوتر بودم حالا یکی از دوستان من موقع که دبیرستان بودیم از این کمودارا داشت حالا کامپیوتر که نباید به این شکل این بغل من هی صحبت میکرد که مثلا برنامه نویسی هم میکرد حالا نمیدونم واقعا کجاست و چیه ولی احتمالا موفقی باشه چون خیلی زودتر از اینکه بدونیم کامپیوتر چیه سال ۶۸ این داشت برنامه نویسی خیلی کوچیک انجام میداد. مجموعه علاقمند شده بودم مثلاً رتبه دیپلم که دادم رتبهم شد ۱۰ هزار و خورده ای مثلا میتونستم فکر می کنم به من مشورت میداد ۱۴ واحدی بود گفتم پلیمر مثلا فرض کنید که فلان شهرستان قبول شه بعد من فقط زدم کامپیوتر نمیدونم تقدیرمون این بود زدم کامپیوتر خوب قبول نشدم سربازی داستانی که گفتم و نهایتا که اونجا دیگه من دانشگاه آزاد رشته کامپیوتر نرم افزار قبول شدم دیگه رفتیم سراغ همون رشته که دوست داشتم خیلی خوب شد این کارو کردم. من تابستونا که خوب موقع اگه یادتون باشه تره کارت بود من تابستان حرکات میرفتم شروع کارم تابستونا بود یعنی ۱۵ ۱۶ ساله که خیلی طرح خوبی بود نمیدونم حالا چرا برداشتنش من درگیر محیط کار شدم ولی خب درآمد نبود اون موقع میرفتم نقشه کش ساختمان یاد گرفتم و خیلی به دردم خورد البته و خب ۱۸ سال که من دیپلم گرفتم فاصله که تا برم سربازی تقریبا یک سال یه شرکت تعاونی کار کردم اول حقوقم اونجا بود بعد رفتم سربازی آمدم دیگه درگیر بازار کار و تا یک سال آخر بازارم با عموم که هم سن و سال خودم هست حدوداً با هم یه پخش زدیم. پخش ماساژور و ماساژور برقی و اینا تازه اومده بود اون موقع پخش اینا رو زدیم و حالا چیزای جانبی دیگه مثلاً مثل سشوار و لوازم برقی اینجوری خیلی هم خوب بود یعنی حالا یه سید نامی هست که اون موقع تو بازار بود و پازل لوازم خانگی بود خیلی کمک کرده مثلاً تلفنشو در اختیار ما گذاشته کارت ویزیت برامون زد گفت هرکی اینجا زنگ زد منشی شما شما بگید پخش یادم. سفارشم میگیرم چون این کارم میکرد واقعاً خیلی لطف کرد به ما یعنی ساز و کار اول یه جوونی که میخواد کار کنه دیگه و خب ما این کارو انجام دادیم خیلی خوب کار کردیم من رفته بودم سراغ اینکه یه جایی بگیرم به عنوان اجاره یه وانت داشتیم میخریدیم که وانت باشه دیگه مثلاً با موتور اینا پخش نشه نمیدونم اون کارو انجام میدادم چقدر موفق بودم ولی من یادمه ما که بازار کار میکردم ۷ هزار تومن حقوقم بود ولی اینجا ظرف یک سال و خوردهای ۷۰۰ هزار تومان درآمد نه ۷۰۰ هزار تومان فروش داشتم ۷۰۰ هزار تومن پول تو بانکم بود اینجوری بگم بهتره. ترم اول دانشگاه خودم دادم خیلی برام ارزش داشت بعدشم حالا چون ورزش میکردم شهرستان قزوین که رفتم اونجا کلاس برداشتم کار کامپیوتر انجام میدادم یعنی تقریبا میشه گفت دوران تحصیلمو همزمان هم ورزش میکردم هم کار میکردم هم درس میخوندم خیلی کمک میکرد دیگه بالاخره تا حدود زیادی خرج خودم نداره ولی فکر میکنم شاید مثلا توی ده ترم پدرم داد اونم خودش اگه متوجه میشد میریخت و. سبک زندگی که دوستش داشتم الانم دوسش دارم من واقعیت از ۱۵ ۱۶ سالگی ورزش میکردم از ۱۷ سالگی رفتم جودو به هر حال دوران سربازی که یه وقفه افتاد ولی بعد از سربازی هم جدا کار میکردم تا همین الانم اگه این کووید ۱۹ بزاره دوباره برمیگردم سر کلاس خیلی دوستش دارم خیلی کار کردم خیلی فکر کنم ۳۰ سال و خوردهای کار میکنم از مربیگری درجه یکمو گرفتم هم دانشجو خیلی بالاست دانستن بگیرم اخیرا البته. اطرافیان خیلی تاثیر دارند خیلی تاثیر داشت تو این قضیه و به طبع من روی این تاثیر داشتم که اون حالا چه مسیری بره ولی دو سه نفری که بودیم خیلی جالب بود تمام فکرم این بود که حتما من یه بیزینس من باید بشم و موفق بشم واقعا دنبالش بودم اصلا میشنیدم تو فامیل یه نفر مثلا یه بنده خدایی مهرداد نامی بود کارخانه عروسک سازی زده بود و خیلی میگفتن خوب همش فکر میکردم که چجوری میشه مثلا رسید به این. رفتم تو بازار میخواستم خیلی زود برسم به بازار و به ثروت و پول و همیشه ورزش میکردم از بچگی خیلی دوست داشتم مثلاً یه ورزشکار خیلی موفقی بشم تحصیلاتو نه زیاد ولی خب همین مسیرم هست دیگه من فکر میکنم چیزی که آدم توی سن نوجوانی و جوانی اگر خیلی اینترست داشته باشه خیلی علاقه داشته باشه روش و تلاششو بکنه خیلی نزدیک میشه بهش یه زندگی پر تلاش حالا هم درس هم ورزش هم کار این سبک زندگی میگم چون پدرم یه مقدار از بچگی سختی من ۱۸ سالم بود. یکی از دوستانم بود ۱۸ سال نتونست سربازی اومده بودم مثلاً یه کار صنعتی انجام میداد گفت که خب بیا با هم کار کنیم اونم پدرش کار صنعتی میکرد بهش گفته بعد من دیگه اومدم به پدرم گفتم که یه همچین چیزی و اینا گفت خب چیکار میخوای بکنی گفتم چقدر پول میخواد مثلا اینقدر حالا من دو پهلو هم حرف میزنم کاری میشه کرد یا نه گفت اگه بخوای من اینقدر دارم قرض بدم اینقدر دستور بزار رو زانو بگو یا علی قانونش اینه. خودم باید باشم خودم باید یه حرکتی بکنم کاری بکنم سختی خودش از زندگی خودش داشت مغازه دار بود کارمند شد و میدونم زندگیش شاید خیلی از من قشنگتر باشه اگر زندگی کنم قشنگ در میاد و خوب تونست واقعا با خودش با دست خودش یه خونه خیلی خوب ساخت توی پاسداران. ما دو سه نفر هم دانشگاهی بودیم یه محیط استارتاپی بود خب اون موقع استارت آپ نمیدونستیم یعنی چی یعنی اصلا ساز و کار الان هم نبود خیلی از دوستانی که الان بعضی صحبت نبوده من خود من شخصا اعتقادم اینه هر دوره سختی های خودشو داره. اون موقع ما توی زیرزمین دانشجویی داشتیم کار میکردیم خب اون محیط دانشگاه و اینکه خب خونه دانشجویی داشتیم سه چهار نفر دور هم جمع شده بودیم بهترین فرصت بود که ما بتونیم نرم افزار کنیم این کارم کردیم ولی در کنارش هر کدوم کار خودمونو میکردیم شاگرد اول دانشگاهمون بود تدریس میکرد آقای رنجبری همینجور حالا کارهای فنی میکرد با من بیشتر اون موقع تازه دستگاه ۴۸۶ دستگاه اسنبل میکردیم میفروختیم یکی دوتا کار شبکه بهمون خورد خیلی خوب بود مثلا یه دانشگاهی بود فکر کنم با ۶۰ تا شبکه براش بستیم که ۱۰۰ هزار تومن سود کردیم یادمه. تا قبل از شرکت فضا اینجوری بود یعنی کار میکردیم پول خودمون رو در میاوردیم تو این محیط دانشجویی واقعا استارتاپی که الان واژهها رو متوجه شدیم تا اینکه خب اونجا دیگه داشتیم کار میکردیم من سابقه بازار داشتم و تو بازارم خوشبختانه حسابداری کرده بودم به عنوان یه شاگرد شاگرد حسابدار حس کردم که ضعفی وجود داره یه فرصتی وجود داره. از همون ابتدا شروع کردیم نرمافزار حسابداری نوشتن برای اصناف یه دو سالی طول کشید دو سال و خوردهای نرم افزار ما توسعه دادیم میگم چون هزینههامون دانشجویی بود خیلی خوب بود بعد به یه شرکت فروختیم که کارخانه بزرگ بود حتی نفروختیم ایشون گفت میخرم ازتون ولی به شرطی که بیاید مثلا قرارداد دو ساله قرارداد ببندیم گفت شرکت ندارید قرارداد نمیبندم شخصی رفتیم شرکت تورفه نگار سال ۷۷ تاسیس کردیم روی کاغذ حتی آدرس خانه یکی از دوستان را داریم تو تهرانپارس و شروع کردیم خوب با اون کارخانه دیل کردن نتیجه نگرفتیم. یک سالی هم واقعا بیراهه رفتیم عین همه استارت آپ دارند ولی خوشبختانه این خودش باعث شد که منسجمتر شدیم یعنی احساس کردیم که خب بیشتر میشه کار کرد پاشنه آشیل کارمون این بود که نرم افزار تحت ویندوز نوشته بودیم دانشگاه داس میخوندیم یعنی ما دقیقا اون موقعی بود که در حقیقت این ویندوز داشت تازه ترند میشد هنوز تو ایران جا نیفتاده حتی من سال اول خیلی سخت میفروختم محصولو مثلاً میرفتی داستانی بیاریم و دوباره نتیجه. ولی خودت تحت ویندوز بودن نرمافزارمون و کاری که خوب شبانه روز داشتیم و اون بک گراندی که خب ما رو به بحث های بازار داشتیم بالاخره پنج شش تا کار کرده بودم میدونستم نقطه ضعف کجاست و حداقل ایده خوبی داشتیم که نرم افزار برای اصناف کاستومایز کنیم دوستانم آقای رنجبری واقعاً خیلی آدم پرفکته تو بحث های آی تی و هم مشکل داشتیم حل میکرد یعنی همش با داد و بیداد که مثلا ویندوز درگیر شده بودیم کار میکردیم بعد ویندوز سینا بود اون موقع. معادل قیمت نرم افزارم یه صحبتی کردیم با این شرکت که گفتیم ویندوز با ۱۵ تومن گفتیم اینجوری اینجوریه قبول نکردم فضای امروز نبود که مثلا ما بگیم یه ای پی آی میدن نتورکینگ قوی باشه کار سنتی بود دیگه. سینا تونسته این کارو بکنه و باور کنید انجام داد یعنی فکر کنم انجام شد گفتم چی انجام اون موقع سال ۹۸ بود چون ما جزو اولین ها بودیم اولین نبودیم ویندوز ۹۸ برای اولین بار اومد عربی فارسیش میکردن. تونست این کارو کنه با ویندوز خودمونو دادیم به عنوان تیانسی خیلی هم خوب فروختیم ویندوز ۹۸ خیلی خوب فروختیم نرمافزارم با اون ست میشد یه گشایشی شد تو کارمون که هسته مرکزی سه نفر بود یعنی هر سه نفر کار میکردیم پنج نفر شروع کردیم دو تا از دوستان نصف نیمه اومدن نیومدن حالا اون موقع دانشجویی بود حالا یه روز شمال بودن یه روز شلوغ بودن زیاد برنامه نویسی نمیکردند از تیم جدا شدند واقعا ولی ما سه نفر داشتیم. یکی دوتا از دوستانم بودم مدیریت صنعتی بودن خودشون و استاداشون تو حسابداری خیلی کمک میکردند پرداختی هم نداشته بهشون یعنی میشه گفت مشاوره دوستانه بود بعد خب سال ۷۷ دیگه ما شرکت تاسیس کردیم از وسطاش و ۷۸ دیگه رسما درس دادم تقریبا تموم شده ۷۳ بودیم اون ۷۸ یعنی سال پنجم هم کلا دوتا درس داشتیم حالا دکتری بود خیلی هم لطف داشتند به ما ولی خوب مینداختم بخاطر اینکه میگفت چرا سر کلاس نمیای ایشون دیتابیس درس میداد پایگاه داده دو. سیستم خودشو داشت خودش باعث شد که این پایگاه را دوبار خوندیم سه بار خوندیم ضرری برای ما نداشت بیشتر منظورم اینه که انقدر درگیر کار بودیم دیگه از دست داده بودیم چون ما زندگی دانشجویی مون اینجوری بود ما یه دفتر داشتیم مینوشتیم روزی ۱۴ ساعت برنامه نویسی میکردیم ۱۴ ساعت و فیکس میکرد مثلا میشد ۱۳ ساعت و نیم روال این بود که معمولا ساعت مثلا شش و هفت بعد سیستم. سیستم نرم افزار بودیم صبح اون موقع مثلا یه صبحونه میخوردی میخوابیدیم معمولا تا ظهر کلاس داشته باشیم یا نه یه کلاس میرفتیم و دوباره من کلاس من ورزشم میکردم مثلاً صبح پا میشدم میرفتم ورزش یه همچین زندگی بود یعنی مثلا دو سال روزی ۱۴ ساعت خودمون بعد دیگه شرکت که تاسیس کردیم و مستقل تر شدیم یه جای اجاره کردیم فکر میکنم ۱۲ متر بیشتر نبود. تجهیزاتو مهم نیست مهم اینه که خود آدم چیکار میکنه به خصوص تو اجتماع که هایدکه کارخونه کسی میخواد بزنه مدلش فرق میکنه ما خود دستگاه کامپیوتر خودمون آورده بودیم دستگاه ضعیف بود با فلاپی دیسک سورس جابجا میکردیم یعنی انقدر مسئله داشتیم نتورکو نمیتونستیم روش بیاریم بالا آخر شبکه بسته بودیم که اونم اذیت می کردند البته ولی یکی از همین سه نفر نهار خوری خانه که میخواستن بندازن دور ما آوردیم خودمون با اره بریدیم. یه تیکشو جدا کردیم گذاشتیم زیر یعنی گذاشتیم لبه شد و شد حالت میز کامپیوتر خودمونم رنگش کردیم این اولین در حقیقت تجهیزات شرکتمون این بود و خب یه جوری درست کردیم حالا یه اتاق بیمه هم بغل دستمون بود یعنی یه دفتر بیمه رو ما یه اتاقشو اجاره کرده بودیم مثلاً مثل همین ساختمان شما یه در داشت که خب خیلی کوچیک بوده پشت ورود افراد متفرقه ممنوع حالا هر کسی میاد سر صدا میاد حس کنه اونور هم جزو شرکت ماست ولی واقعیت همون چهار پنج نفر بودیم تا اینکه دیگه برنامه توسعه دادیم همسر من همسر آقای همکلاسی بودن ازدواج دانشجویی بوده در حقیقت. این دو عزیزم خیلی کمک کردن به ما چون حقیقت میشه گفت جزو تیم ما شدن دیگه اون دو سال سه سال اول ۵ نفر برنامه نویس بودیم هر ۵ مال خودمون میدونستیم بنابراین خیلی کمک میکرد اصلا قابل توصیف نیست واقعا ما چقدر سرعت کارمون بالا بود و همین و اون تجربه که من تو بازار داشتم باعث شد که ما بیایم نرمزارو که هر کسی که میخرید براش کاستمایز میکردیم مثلا الکترونیک نفر خرید شمیرانی کردیم نرم افزار بر اساس قطعات درست کردیم فروختیم. اینا کد کلاس کوره دارند یعنی کوره با کوره کلاسش فرق میکنه بخاطر اینکه بتونن پوشش بدن بازار آهن مثلاً ردیف کالا داره کفش سایز داره متراژ داره عدل داره ما ظرف فکر میکنم سال ۸۱ و ۲ دیگه ۷۰ ۸۰ تا شغل پوشش داده بودیم و این خیلی مهم بود یعنی سه تا موضوع یکی اینکه تحت ویندوز نوشته بودیم و با اینکه پکیج عرضه کرده بودیم تغییرات قبول میکردیم به من میگفتن شما چجوری تغییر اسم شرکت. پلتفرمی نوشته بودیم اون موقع خوشبختانه هرچند که پلتفرم دوبار فعل کرد یعنی دوبار مجبور شدیم از اول بازنویسی کنیم چون بلد نبودیم کار کامل استارتاپی که الان شنونده شما باشند درگیر اینجور مسائل هستند حالا به یه نوع دیگه ولی یکی تحت ویندوز بودنش اون موقع ما ۲۵۰۰ تا گزارش گذاشت. و خب خیلی دست یوزر رو باز میکرد مثلاً یه حسابداری که تحت گزارش کار میکرد یه دفعه نگاه میکرد انواع و اقسام گزارشها رو میتونه داشته باشه و بسازه سیستم حسابداری یا تغییر دادیم اون موقع مرسوم بود که حسابدارا سند میزدن بعد میرفتن زمان سند میدادند مثلا اسناد دریافتی از آقای فلانی سند بعد میرفتن چک ثبت میکردند مالی اتوماتیک گذاشتیم برعکس انجام دادیم چک و ثبت میکرد خودش میرفت سند میزد که موافق و مخالف خودش داشته استاندارد نیست نباید این کار کنند ولی خوب این خیلی برگ برنده شد الان تقریبا میتونم بگم اکثر بازار دارد. واقعیت کاستومایز کردن برای مشتری بود که اصناف باشند ما هنوز که هنوزه یعنی بعد از حدود بیست و دو سه سال که داریم کار می کنیم تنها شرکتی هستیم که ۱۸۰ تا شغل بازار پوشش دادیم شرکتهای رقیب ۵ تا ۶ تا یا مثلاً تو اف ام سی جین یا مثلاً فقط برای بازار آهنن تو تمام بازار ایران هم رقیب داریم تو تمام بازار ایران صنفی رقابت میکنیم و جغرافیایی تو همه بازار یا رتبه یکیم نرم افزار. و ۳۵ درصد سهم بازار برای شرکت ها توسعه دادیم همون سال نسخه شرکتیشو دادیم بیرون نسخههای تولیدی دادیم بیرون نسخه صنعتی دادیم بیرون اینجا دیگه ما شرکتمون بزرگ ۴۰ ۵۰ تا نیرو داشتیم و حسابدار داشتیم یه مثلاً مشاور مالی گرفته بودیم مشاور تحلیل سیستم یا مثلا حتی تحلیلگر آورده بودیم دو سه تا مهندس طلایی آورده بودم تو سیستم کمک می کردند و عملاً فروشگاهی شرکتی تولیدی توی نسخه های متنوع با گزارش سازی و امکانات خاص و با کرکسی کاستومایز کردن برای مشاغل و صنف مشاغل مثلا با تولیدی هم داریم که مثلا تولید کفشه. نرم افزار جنرال میخرید خودشو به اون وفق میداد یا یه نرم افزار شده خوب مسلما برگ برنده بود برای ما دیگه ما سال ۷۸ اگر اشتباه نکنم ۷۸ ۷۹ تا دونه فروختیم ۷۸ مثلا شده بودیم ماهی ۱۰ تا هفت تا اینجوری ولی شد آخر سال تا سال ۷۹ مثلا ماهی هزارتا میفروختیم ۷۹ ۸۰ یعنی از. دو سه تا دونه شما برسید به مثلاً ماهی هزار تو اصلاً شرکت متحول میشه که حالا تو ادامه صحبت بشه میگم اصلاً چه جریاناتی واقعاً وجود داره یه ذره وارد بحثهای علمیش میشه من صحبتمو تا اینجا ببندم که تا اینجا ما مهندس کامپیوتر بودیم برنامه نوشتیم کار کامپیوتر میکردیم حالا من یه ذره تجربه بازار داشتم دوستانم کمک میکردند ولی به شدت من شرکتم ۴۶ ۷ نفر بود به شدت درگیر مسائل مدیریتی شده بودم مثلا پرسنل تعارض می خوردن این چرا اینجوری میکنه مثلا فرض کنید من یه ربع سکه دادم به بچه اون موقع بچه های که خوب بودن شرکت ریخت به همدیگه. خیلی کمک کرد من اونجا که رفتم دیدم که خب برای اولین بار وارد فضای مدیریت شدم مدیریت استراتژیک خیلی بحث های جدی داشت و خیلی بحثهای قشنگی داشت اون موقع بود که آمریکا و عراق حمله کرد زمان صدام حالا میگم که تاریخش ببینیم کی میشه اونجا متوجه شدم باید وارد مدیریت رفتم ام بی ای خوندم یک ساله. و تازه متوجه شدم خوب اصلا مدیریتم خودش یه رشته است و خیلی سخته چون علوم انسانی ما عادت داریم همه ما ایرانیا یه دکترای مدیریت داریم یه دکترای روانشناسی داریم یعنی شما هر کسی راجع به روانشناسی صحبت کنه وارد میشیم یه دکترای علوم سیاسی داریم هر وقت راجع به سیاست صحبت حتما اظهار نظر میکنیم یه پزشکی هم داریم یعنی یه دکتر پزشکی هم داریم چون اونجا هم یه نفر سرش درد کنه دو تا نسخه براش میپیچ اینا علومی هستند که مثل کامپیوتر تخصصی نیست خیلی راحت حرکت مثلا ایراد دارد. از لحاظ اجتماعی مثلا مردم راضیان یا نه میگه خب حالا اینا خیلی صحبت میشه کار استارتاپی میکنن واقعا مدیریت تخصص ببینن تخصص خیلی مهمی هم هست اگر بلد باشیم همین جوری که داشتیم صحبت میکردیم اگه مدیریت کسی بلد باشه واقعاً لذت بخشه اگه بلد نباشه فاجعه است واقعا با روح و روان آدم بازی میکنه این فضایی بود که دیگه ما تقریبا شرکت راه افتاده بود با مثلا ماهی ۷۰۰ ۸ هزار تا محصول و ۴۰ ۵۰ تا نیرو. اولین شرکتمونم دیگه اولین واحدمونم خریده بودیم اون موقع توی خیابون مطهری اونم داستان جالبی داره یعنی ما پولامونو جمع کرده بودیم و مثلا اون موقع اگه اشتباه نکنم نفری یه تومن نوشته بودیم برای مسکن مهر نبود اون موقع یادم نیست مسکن چی میدادن ولی سهمیه بود بانک مسکن یه تومن گذاشتیم که اون سهمیه مون دو و نیم فروختیم مثلا شد سه تا دو و نیم مثلا هفت و نیم و یه مقدار پول داشتیم رفتیم یه آپارتم ۳۷ و افرادی که تاثیر گذارند تو زندگی آدم به نظر من. خیلی مهمه حاج آقایی بود خب ما هرجا میرفتیم مثلاً میگفتیم بیست تومن پول داریم ملکا ۳۰ تومن پولمون نمیرسه دیگه نصف بود اون موقع هم برای زمان خیلی بود مثلاً انگار الان یه ملک ۲ میلیارد داشته باشه خب یه میلیارد سخته تامینش این بنده خدا ما حساب کردیم که مثلا ماشین داشته باشیم کم کم زندگی این حاج آقا که ما رفتیم صحبت کردیم من بهش گفتم حاج آقا واقعیت من ۲۵ تومان بیشتر ندارم ماشین باید بفروشم ۲۰ تومن الان دارم یه ماه و نیم اگر نتونم به من اقساط بده گفت باشه ۲۰ درصد بانکی میگیرم. دیگه ما انگار دنیا قسط بدیم بانکیم فوقش یک و ۲۰۰ میدادیم دیگه خیلی خوشحال شدیم سر این و جالبه که این ملک رو بهمون تحویل داد ما از یه زیرزمین نمور مثلا قدیمی تو کوچه پس کوچههای خیابان طالقانی اومدیم بر خیابان مطهری تقریبا یه ساختمون ۹۰ متری نوساز تر تمیز باور کن تو اون یه ماه در آورد پول درآورد من ۱۴۵ روز رفتم تصفیه اعتماد به نفس بود که شما به من دادی. اعتماد به نفس باعث شد حالا من فکر میکردم یه ماهه نشد دو ماهه نشستم ولی تمام تلاشم رو گذاشته بودم بفروشم خب خیلی فرق میکرد مثلا ما تو اون زیرزمین طالقانی واقعا از ده تا مشتری میومد شش تاش نمیخریدن اعتماد نمیکردن دیگه اینجا از ۱۰ تا میومد هشت تاش میخریدن یعنی قشنگ دو سه برابر شد این طریقت شروع شرکت بله ما کار تولید انجام میدادیم من خب اون طالقانی داشت خیلی کوچک یه اتاق برنامه نویسی بود. یه اتاقو اینور گذاشته بودیم مثلاً مشتری مدیریتی کرده دوستان بزرگتر هستم سابقه بازارم داشتم و خوب کار مدیریت من شروع کردم انجام دادن بیشتر اون اتاق بودم برنامه مینوشتم و تا یه جایی که دیگه به من گفتن ننویس تو هرچی خراب میکنی من داشتم عقب میافتادم اینقدر برنامه نویسی رو دوست دارم که همین امروز اگه به من بگن دیگه بیکاری از اول و. خوب یک یکی دو سالی هم همینجوری من تیکه تیکه مینوشتم الان دیگه فکر کنم دیگه دست خط من نیست تو هلو اصلاً فکر میکنم اصلاً نباید باشه بودم تا چند سال پیش میگفتن یه چیزی ۱۰ سال پیش نوشته ۱۵ ولی فکر میکنم الان ۱۰ ۱۲ سال دیگه خطی نداشته باشم اونجا شروع کردم شرکت توسعه دادن همون موقع بود که درگیر مدیریت شدم ام بی ای بخونم ببینم باید چیکار کنم بازار چیکارش بکنم تجربه بازار خوبی داشتند خوشبختانه اولین جایی که من مدرک گرفتم دانشگاه بازار بود. علم دانشگاه بازار تو سه سال پاس کردم انقدر قشنگه انقدر قشنگه که من روشهای فروش هم جالبه مثلا تا یه رومی بود دوستان صحبت میکردن راجع به فروش مارکتینگ بود گفتن چه جوری مثلا محصول جا انداختیم بعد من میگفتم براشون جالب مثلا ۵ ساله بدون مثلا تحصیلات آکادمیک و اینا مثلا تونسته بود مثلاً تو پخش کار بکنه بعد دوباره همون نرم افزار دیگه یکی از مثلا برگ برندهای سیستم پخش که خودم مثلا کار میکرد نرم افزار پیاده کرده مثلا نمایندگی گرفتن پخش کردن. خیلی مشکل پشتیبانی از فروش جدا کردم خیلی کار سختی بود ولی انجام شد یه کال سنتر زدیم کال سنتر توسعه پیدا کرد الان که من خدمتتون هستم صحبت میکنیم کال سنتر ما حدود ۲۰۰ نفر فکر میکنم نزدیک ۲۰۰ نفر نیروی انسانیشه روز ۳ هزار تا تماس رو داره هندل میکنه و خوب ۷۰۰ هزار تومان یوزر داریم ۷۰ میده نظرمون اومد که شاید براتون جالب باشه با یه میز کامپیوتر جداش کرده گفتم. این دو نفر پشتیبانی فقط بدن این دو نفر فقط بفروشن اون دو نفر هی مطالعه میکردم که خب چیکار کنم خودشون تلفن کارشناس میشدند بعد اعزام کارشناس و تلفن جدا کردیم جدا کردیم یه نمایش به خارج از کشور دبی رفتم دیدم سیستم کال سنتر دارن اون موقع دستگاه پاناسونیک و اینا بود اونا رو مثلاً حساس شدم اومدم تو ایران پیدا کردن آقای رنجبری خیلی کمک میکرد آقای صدیقیان من بیشتر کار بیزینسی این دوستان کارهای تکنیکال ساپورت میکردن میتونست کار بکنه. و بعد از یه مدتی پشتیبانی از تولید جدا کردیم یعنی به برنامه اجازه ندادیم کار پشتیبانی انجام بدن شرکت پشتیبانیمون انقدر جدا شد که ساختمون براش گرفتیم خریدیم دیگه یه ذره اوضاع بهتر شده بود یه ساختمون براش گرفتیم سه چهار طبقه خیابان میرداماد و شد کال سنتر و پشتیبانی مدیرعامل جدا براش گذاشتیم خود فروش اینا رو جدا کردیم شرکت هلو رو تورف نگار شرکت هلدینگ از سال ۹۰ جداش کردیم کامل بعد تو زنجیره ارزش دیدیم که مشتری نیازهای آموزشی دارند شرکت زدیم. موسسه آموزش مشاهده نیازهای سختافزار شبکه دارند شرکت سختافزار شبکهمونو زدیم اینجوری تفکیک شد یعنی روی زنجیره ارزش مون کاملا شرکتها ترکیب شد در حال حاضر هلدینگ تورفند کار که مسئولیتش با منه هر کدوم از شرکت ها مدیرعامل و رئیس هیئت مدیره خودشون جدا دارند بنابراین هر کدام از شرکتهامونم فرهنگ و بیزینس خودشون جدا دارند با هم متفاوتن کاملا تا اینجا یعنی تفکیک شرکت. تند تند بگم که حالا برسیم به بحثهایی که شاید یه مقدار تجربه از جنس تجربه باشه ببینید هر بیزینسی هر انسانی زندگی فراز و نشیب داره دیگه یعنی شما اگه برید بالا بالاخره یه جام باید بیاید پایین دوباره برید بالا مثل بورس مثل هر چیزی تو دنیا بالاخره شب و روز حالا اون شکست رو من تجربه خودم اینه که اتفاقا خیلی خوبه به شرطی که انسان ازش یاد بگیره. من نکتهای که روش دارم اینه که اتفاقاً آدم باید شکست های کوتاه و کوچک بخوره اگر شکستهای کوچیک بخوره ازش یاد بگیره خود این باعث میشه شکست های بزرگ نخوره یعنی شما جایی که میبینید یه دفعه خیلی شکسته بزرگ میخورن به خاطر اینکه به شکستهای کوچیکشون یا توجه ندارن یا باور ندارند که ازش یادگیری کنند اجازه ندن اصلاح کنن دیگه مثلاً فرض کنید من دارم حالا توی خیابونی راه میرم حواسم تو موبایله خب به جدول گیر میکنه دو تا حالته نگاه اینجا اصلا پر از جدول و سنگلاخه. اولیه توجه کنم متوجه میشم این مسیر مسیر خوبی نیست مسیرمو عوض میکنم خب احتمال شکستم میاد پایین بنابراین من حس خودم و کاری که واقعا انجام دادم بله شکست داشتیم خیلی زیاد خیلی محصولا رو انجام دادیم گذاشتیم کنار خیلی محصولا رو مثلاً توسعه دادیم حتی تو بازار نتونست بازار دادیم جمع کردیم خیلی موقع ها توی انتخابات با مدیرا با شرکت ها با دوستان شکست داشتیم. و من خودم شخصا خیلی قدرت یادگیریم خوبه شاید به خاطر همون خانم صادقی هست که بهتون گفتم یعنی واقعیت تو زندگیم این هست یعنی از هر چیزی از هر چیزی که دور و برم هست به قول خارجیا میگن از هر کسی هر جایی سعی میکنم یاد بگیرم این سعی نیستا یه مقدار تو ذاتیه خیلی هم دوستش دارم میگم مثلاً من همین الان کتابایی که دستم بیاد دوره کتاب تندخوانی رفتم و دوست دارم یه کتاب دستم میاد بغل دستم اگه کتاب جذب کنه حتما تندخوانی میکنم. اگه مثلاً همین امروز دارم با شما صحبت میکنم یه چیزی حس بکنم اینو مثلاً تو ذهنم میگم خب این چه جالب بوده مثلاً یه همچین رفتاری یه همچین سیستمی هر چیزی این خیلی کمک میکنه بنابراین شکسته رو اگه آدم جدی بگیره ازش یاد بگیره که همه میگن همه دوستان بارها شنیدن ولی فکر کنم نکتهش اینه که اتفاق شکست کوچک بخوریم که به شکست بزرگی نرسه این فکر میکنم خیلی کمک میکنه خیلی جدیم و از کوره در میارم بعضی حسا. هم خوبه هم بده از یه سطحی که رد میشه میشه نقطه ضعف خیلی بعضی موقعها باعث میشه که تا مثلاً راههای اشتباه آدم بره تمامیت خواهیه دیگه دوتا سه تا چیزو با هم میخوای خب ممکنه نتونه دو ستاره بهش دستور پیدا کنه که البته جدیداً اصلاح کردم یعنی حداقل پنج شش ساله حالا سن میره بالاتر یه مقدار تجربه آدم میره بالا بهتر شده یه مقدار بعضی موقع ها تو کار اون تمامیت بگم ایده آلی خیلی به نظم قائلم خیلی دوست باشه مرتب باشه سر جاش نباشه اذیتم میکنه خوب. بقیه دوستانی که دارن با من کار میکنن شاید مثلا خودم دوست ندارم عصبانی بشم بعضی موقع میشه این نقطه ضعفها قوتم که حالا داریم کار میکنیم دیگه سعی میکنیم تا جایی که میتونیم خودمون اصلاح کنیم سعی کردم تا حالا تو زندگیم هر چیزی که برام رقم میخوره رو انتخاب کنم اینم یه جمله کلیدی من بازم دوست دارم از پدرم بگم چون فکر میکنم خیلی کمک میکنه چون اعتقادش این بود و واقعا هم این کارو کرد میگفت توی ازدواج محل زندگی و شغل کسی نباید دخالت کرد فرزند به ما میگفت این سه تا دست خودتونه اوکی میخواید ازدواج کنید. واقعا گوشه ذهنمه و خیلی کمک کرده انتخاب خودم انجام دادم خوشبختانه همسرم خب هم دانشگاهی بود خیلی انتخاب خوبی بود خیلی خیلی کمکم میکنه یعنی من واقعیت اینه که میگن آدم اگه موفق باشه همسر خوب باید بغلش باشه ولی یه مقدار فراترش اینه که نه من واقعیت کار خونه رو کاملا دادم پسر شیطون درس خون درس نخوند درس خونه با هزار تا مسائل تحصیلی کاملا زحمتش با ایشونه. اگه خودش منو فارغ میکنه از اینکه مثلاً تو خونه درگیر بشم خب محیط کارم بیشتر میرسم فکر کنم خیلی تاثیر داشته تو زندگی من و قطعاً همینجوره من انقدر درگیر این فضا شدم و دوستش داشتم که چند سال پیش به این نتیجه رسیدم که خب حالا ادامه مسیر چیه و خب حالا کردم و علم و صنعت رشته مدیریت تکنولوژی نوآوری خوندم فوق لیسانسمو خیلی کمک کرد اون باعث شد که وارد دنیای تکنولوژی بشم و تازه متوجه قسمت از تکنولوژی و تکنولوژی خیلی فراتره. رتبه یک شدن درخشان دکترا قبول شدند تحقیقات اونجا هم تکنولوژی نوآوری تو سطح رسالت رسالم دفاع کنم و انجام بدم البته و این یه دنیایی برام باز کرد که متوجه شدم که این آینده چقدر قشنگه چون کسانی که کار میکنن مخصوصاً از این ادبیات شروع کردم کار میکنن اگر روحیه کارآفرینی داشته باشن ما کارآفرین تعریف داره مثلا میگیم کسی که کارآفرینه کارآفرینی دقیقا عجیب شده معمولا خلاقه معمولا نگاهش با بقیه فرق میکنه مثلا یه استاد شفیعی میگفت. شما خیابونی که جدولشو نگاه میکنی کارآفرینه داره فکر میکنه که اینو چیکار بکنه که این جدول قشنگتر بشه بعد جالبه من خودم داشتم تو این اتوبان هر موقع میومدم این بلاک سیمانیه که گذاشتم کاشکی مثلا میشد یه جوری سبزش کنم برام جالب بود که مثلاً یه نگاه متفاوت وجود داره و با دوستان کارآفرینی خیلی بزرگه حالا من واقعاً خیلی کوچیکم جلوی دوستان دوستان کارآفرینی خیلی بزرگ که دارن کار میکنن دیدم نگاه متفاوته عاشق کار میکنن پرلاشن واقعا همین الان ساعت کار میکنن شاید برای جوان ۱۳ ساعت کار میکنم ولی واقعا ۱۳ ۱۴ سال خود من و این دوستان رو دیدم کار میکنن. وارد تکنولوژی که شدم متوجه شدم خسته شده بودیم یعنی داشت یه نواخت میشد نرم افزار نوشتیم بازار داره کار میکنه تغییرات جدید این باعث شد که من حس کنم خب یه کار جدید میشه کرد خیلی قضیه و خوب تو همون دوران دانشگاه مهندسی همزمان پیاده کردم نسل چهارم که سرمایه گذاری کنم دوستان شنیدن. من بعد چهار پنج تا دوستان دیگه که خود آقای روحیای شکریست به خصوص مفاخریان خیلی زحمت کشیدند به اتفاق من این انجلو راه انداختیم و سرمایه مشاوره میدیم ولی آخر یه مرکز کارآفرینی زدم سال ۹۳ یعنی من ۹۴ فارغ التحصیل شدم تقریبا ترم دو ماه تموم کردم دیگه شروع کردم کار انجام دادن مرکز کارآفرینی بودم الان ۱۶ تا تیم استارتاپی داره یکی از شرکت های زیر مجموعه است اونم خیلی خوبه ۸۰ درصد ارزش افزوده رو ایجاد میکنن مثلا فروشگاه نرم افزار حسابداری داره خیلی راحت میتونه کالاهاشو بیاره مثلا به عنوان یه فروشگاه کار کنه. چون سینک میشه و چون زحمت دوباره ورود کردن و زحمت اینکه حالا یه بار تو آنلاین فروختم یه بار تو آفلاین فروختم اینو حل کردیم خیلی کمک میکنه به یوزرهامون یا عمده فروشی کالا داریم که کار عمده فروش کالا انجام میده حالا کسایی که نرم افزار هلو رو دارن میتونن کالاشونو بزنن عمده خرید و فروش بکنن خیلی کمک میکنه تو خود نرمافزار وافینو رو داریم کار سی آرم مون مشتری و الی آخر و دو سه تا تیم های هم داریم که اینترست مون بوده مثلا مثل خود شما که صحبت میکردیم فضای دیگر کار کردید. ما رو پهپاد سرمایه گذاری کردیم و یکی از بهترین تیمهای پهپادی شرکت کهنز رو داریم که پهپادهای نقشه برداری خیلی خوبه خیلی بچه شریف خیلی قویاند یکی دوتا تیم رباتیک داریم که حالا فعلاً داریم باهاشون کلنجار میریم انشالله بتونم موفق شن در حقیقت این فضا ایجاد شد حالا این سوال شما رو من اینو رسوندم به اینکه حالا چه فکری برای دو سه سال آینده واقعیت من فکر میکنم تازه یه در جدید برامون باز شده تازه احساس میکنم که من رسا دکترا دارم روی صنعت یا انقلاب صنعتی چهارم کار میکنم بحث رباتیک بلاک چین آی او تی هوش مصنوعی ماشین لرنینگ. نانوتکنولوژی و نگاه میکنم که دنیای آینده چقدر متفاوت خواهد بود ابتدا که سرچ میکردم واقعیت وحشت میکردم یعنی احساس میکردم این دنیا انقدر تغییر میکنه که حالا دوستان حتما شنیدن ولی بد نیست یکی دو تاشو اشاره کنیم مثلا سال ۲۰۳۸ تعداد رباتها و انسانها برابره تو دنیا و مثل ماهی که الان چهار پنج نفر نشستیم اینجا شما تشخیص نمیدین طرف رباته یا انسانه این وحشت مذاکره میکنید پنج نفر توی میز نشستن دوتاشون تشخیص بدید مذاکره. اتفاق میفته به خاطر بحثهای هوش مصنوعی شنیدید واقعا بلاک چین داره دنیا رو عوض میکنه من به شدت اینترستم روی این قضیه حس میکنم این دنیا دنیاییه که شاید من ۳۰ سال پیش ۲۰ سال پیش ۲۴ پنج سال پیش دنیای آی کیو داشتم نرم افزار اینجوری حسش میکردم دوستش داشتم و خوشبختانه تونستم شرکت هلو و فقط هلو نیست ما شرکتهای دیگهمون مثل شرکت نرم افزار خیلی خوب میکنن الان این دنیا را دارم میبینم فکر میکنم تو سه سال آینده دوست دارم روی این مسیر خیلی بیشتر حرکت کنم ببینم رو بلاک چین هوش مصنوعی رباتیک همین پهپاد. تکنولوژی جدید چه کار قشنگی میشه انجام داد امیدوارم یکی دوتا استارت آپمونو بتونیم ترند کنیم شاید یکی از چیزهایی که بهم انگیزه میده اینه بحثهای مالی دیگه شاید انگیزه نمیده با اینکه نیاز داریم همه دوست دارند بحثهای اعتباری خب همه دوست دارن ارزشمنده ولی خیلی بهم انگیزه میده اگه بتونم یکی دوتا برند دیگه استارتاپی توی تکنولوژی جدید ایجاد کنم فکر میکنم این فضا فضاییه که چالش خوبیه بله یه مثالی هست که شاید کمک کنه میگن کسی که پول گذشت از پل گذشت. من فکر میکنم کسی که دنبال پول میره حتی یه کارمند یه کارمند ساده چه برسه به اینکه حالا مدیری باشه سرپرست باشه بیزینسی داره خودش توسعه میده کسی که دنبال پول میره فقط پول میتونه بدست بیاره و خیلی سخت کسی که دنبال ایجاد ارزش میره اون پول در کنارش بدست میاد یعنی من که اون موقع داشتم نرم افزار حسابداری توسعه میدادم باور کنید دنبال پولش نبودم خیلی نیاز داشتم هدف گذاری یکی بخریم یا مثلا دوتا فلان وامی که برای ازدواجم گرفتم. بتونم برگردم تو دو میلیون و ۷۰۰ هزار تومان اون موقع مثلا خونه بود که رحم کرده بودم نصفش مام بود این پوله خیلی نیاز بود ولی تو همون بحبهه پوله مگه برای پول کار میکردم حاضر نبودم مثلا نرم افزار که ۲۵ تومن میفروشم ۱۵۰ هزار تومان هزینه کنم که مشتری پس نده ولی این کارو میکردم من ۲۵ تومن میفروختم بالای ۱۰۰ ۱۵۰ تومن هزینه میکردم که فقط مشتری پس داد و ماحصل این شد که چون مشتری پس نده هر چی میخواست برایش انجام که من برای نسخه های مختلف بازار نرم افزار نوشتم. برای پول نبود برای ارزش بود برای اینکه مشتری کنم و رضایت مشتریا خب شد تبلیغات سینه به سینه با کمترین هزینه چون ما هایتک هم تو صنعت ما زیاد بیلبورد و تبلیغات محیطی کاری نداره اینا همه باعث شد که بتونیم در حقیقت نرم افزار رشد نمایی خوبی پیدا کنیم که استارتآپ الان همین کار میکنن میره بالا این قضیه بیشتر هایلایت میشه شاید اون موقع من ذاتی اینو میفهمیدم انجام میدادم. الان نه تجربی هم پیداش کردم متوجه شدم که خوب اصلا پوله میاد بالاخره دیگه حالا بالاخره آدم یه جایی کار میکنه یه بحثی هم باز کنم شاید کمک کنه به دوستان من با این دوستان کارآفرین که هستم خیلی جالبه و خودمم همینجوری فکر میکنم ببینید این جدول مظلوم میگه انسان اول میاد دنبال نیازهای فیزیولوژیک یعنی اول یه مثالی هست میگن اگه فقر بیاد دین میره اگر انسان گشنه باشه که نمیتونه کاری قدم برداره این موضوع موضوع مهمیه یعنی انسان اول سعی میکنه نیازهای فیزیولو جواب بده یعنی. آب و غذا و امنیت و مسکن و غیره بعد میاد تو لایههای بالا سعی میکنه نیازهای اجتماعیشو جواب بده دوست داره توی جمعی همه انسانها دوست دارن حتی منزویترین آدم دوست داره بدرخشه دوست داره به حرفش گوش کند دیده بشه و این میاد تا بالا میرسه به زیبایی شناسی و خود شکوفایی یعنی فرد دیگه با اینکه مثلاً توی جمع صحبت کنه زیاد براش مهم نیست چقدر ببیننش مهم نیست اینکه حالا چقدر مثلاً درآمد داشته باشه چه ماشینی زیر پاش باشه دوست داره ها خلط مبحث نشه هر کسی دوست داره ماشین بهتر سوار شه به نظر من ذات انسانیه دوست داره خونشو اگه ۲۰۰ مت ۲۵. اگه حیات داره بزرگترش کنم دو تا ویلام اضافه کنه این اصلاً بحثی توش نیست ولی اینا ارضاش نمیکنه میره سراغ اینکه چه اثری از خودش باقی بزاره چه ارزشی میتونه ایجاد بکنه یعنی میاد تو نیازهای اجتماعی میاد تو نیازهای خود شکوفایی کم کم میرسه به اینکه مثلاً من با یکی از دوستان صحبت میکردم والا یکی از ساختمان خودم هستم تو میرداماد مستقلاته من حساب کردم همون یه دونه رو بکوبم بسازم خیلی بیشتر از شرکت در میارم همون یه دونه حالا بقیه ساختمان بسازم درآمدم قطعا بالاتره. و حتما سوت بیشتری میبرم پس چرا من تو اون ساختمون وایسادم دارم کار میکنم تازه رفتم درس خوندم تازه درگیر کار تکنولوژی شدم تازه سرم درد میکنه واسه اینکه کار بیشتری انجام بدم اون ارزشهاست فکر میکنم که این خیلی مهمه موضوعی که قبلا صحبت کردیم چند دقیقه پیش من اینم باز کنم ببینید این قضیه از جوانیه یعنی کسی که داره یه استارت آپ هندل میکنه جوونه داره کار میکنه مثلا من که شروع کردم کار کردن واقعاً فکر نمیکردم خب یه هلد بشه مثلا نیرو و چند هزار نفر تو نماینده ها و چند ده هزار نفر کارآفرینی غیر مستقیم اینو فکرشو نمیکردم. ولی شروع کرده بودم به حرکت روی کوه داشتم میرفتم سربالا اینو متوجه میشدم دارم میرم بالا مثلا اولین باری که من شرکت زدم به بچهها گفتم که تا سال به ده نفر بعد میگفتن خوب ده نفر اینقدر حقوقشه برام خیلی سخت بود ده نفر اینقدر حقوق این کار سختیه ولی مثلا دو سال بعدش ۵۰ نفر بودن خیلی دوست داشتم سه رقمی گفتم من باید به ۱۰۰ نفر برس تعداد نیرو مهم نبود بیزینس رو توسعه میداد خب وقتی به ۱۰۰ نفر رسید نفر رسید سیصد نفر رسید بعد اینو دیگه گذاشتم تا جایی که میتونم من فکر کنم ۱۲ ساله نیروم همین عدده نه کم میشه نه زیاد. بانک بیزینس ازش تولید اول من فکر نمیکردم یه شرکت هلدینگ میشه و چندین شرکت زیر مجموعه من فکر میکردم دارم سربالایی میرم و اون قلهای که جلوم بود رو میدیدم سعی میکردم قله رو بزنم و دوستش داشتم وقتی اون بالا چقدر قشنگه حتما همه هم تجربهشو دارن وقتی اون قله مثلا این قله یه قله اونورترتم هست بلندتره تازه متوجه میشی اون قله قشنگتره به اون سمت اون حرکت میکنیم میگم مسیر کارآفرینی مثل کوهنوردیه پر از سنگلاخه گرما سختی برف بارون هزار تا مشکلات داره. ولی چیزی که مسلمه همه یه مدله فرق نمیکنه ۲۰ سال پیش با الان فرق نمیکنه تو چه صنعتی باشیم فرق نمیکنه چه جوری باشه مسیر مسیر کوهنوردی اگه کسی دوستش داره عاشقشه این مسیر کوه رو میره وگرنه توی پارک میشینه جای خنک زیر کولر زیر خنکی یه درختی یا تو خونش زیر کولر لذت میبره این مسیر کوهنوردی که میریم بالا مسلما کسی از اول دنبال اورست نیست هر کس ورزش میکنه مثلا دوست داره تو تهران مقام بیاره بعد که مقام آورد تهران دیگه خوب نیست کشوری. قهرمان جهان المپیک واقعا کارآفرینی هم همینجوره اول دنبال اینه که قله توچالو بزنیم بریم رو بام تهران من تو تهران اولم بعد دنبال دماوندو بزنیم من رو بام ایرانم و تو ایران اولم حالا ما که نتونستیم از بام ایران رد شیم و دماوند رد شیم ولی اگه کسی میتونه جهانه دیگه میشه گوگل میشه خیلی از شرکت های بزرگ مثل آمازون. کلام آخر اینکه من فکر میکنم که مسیر کارآفرینی برای همه افرادی که توی مسیر قرار میگیرند خیلی شباهتهای زیادی به هم داره این مسیرو هر کدام از دوستان که دارن طی میکنن میگن شرط اول قدم اون است که عاشق باشیم بنابراین باید عاشق کارش باشه علاقه داشته باشه دوست داشته باشه و تمام تلاششو بکنه من کارآفرینی که میشناسم عاشق وار همین الان تو سنای ۶۰ ۷۰ سال روزی ۱۳ ۱۴ ساعت کار میکنه از کار واهمه ندارند ولی نکته مهم اینه که. من چقدر با بهرهوری بالا کار می کنم چقدر هوشمندانهتر کار میکنم واقعیت اینه که اگر دوستان توی صنایع هستند که هایتک تخصصیه حتما توصیه میکنم پیشنهاد میکنم که وارد بحثهای مدیریتی بشن حالا اون چیزی که دوست دارند کسی که کار کارآفرینی میکنه باید ابزارهای مختلف داشته باشه از تخصص فنی خودش تخصص های مدیریتی تخصص های روانشناسی تخصص های جامعه شناسی حتی به وسیله تیم داریم پر میکنیم ولی من فکر میکنم شخص اولی که داره این کارو انجام میده باید حداقل. کلیاتشو بدونه که بتونه اون مبحثی که با دوستان طی میکنه رو اگه داره تصمیم میگیره تصمیم درستتری بگیره اگه از من بپرسن کارآفرینی یعنی چی میگم یعنی نوآوری و نوآوری پاشنه آشیلش تصمیمه ولی تصمیمای بهتر انسان باید تجهیز بشه خیلی ممنون که شنونده بودید و متشکرم.
تمامی حقوق مادی، معنوی و انتشار برای پادکست نرخ محفوظ است.