۳۰ جولای ۱۸۶۳ تو میشیگان هنری فورد به دنیا میاد. خانوادش شغلشون کشاورزی و مزرعه داری بود و هنری هم دوران بچگیش تو مزرعه گذشت. بچه بزرگ خانواده بود و خیلی هم از کارای مزرعه بدش میومد اغلب هم وظیفه هایی که داشت رو انجام نمیداد، میپیچوند. برعکس ۵ تا خواهر و برادر کوچیکترش که رو زمینای خانوادگی کار میکردن خیلی مسئولانه هم کار میکردن.
دوستا و آشناها و همسایه هاشون میگفتن هنری تنبل ترین پسر رو زمینه! بیشتر اوقات هنری تو خونه بود و این کارش هم دلیل داشت. هنری خیلی کار ماشینا و دستگاها براش جذاب بود. خیلی کنجکاو بود یاد بگیره این ماشینا چجوری کار میکنن. دائما داشت به دستگاه های مکانیکی و نحوه کارشون فکر می کرد. دست به آچار و دست به ابزارش خوب بود، نسبت به هم سن و سالای خودش بهتر بلد بود چجوری با ابزار کار کنه و روز به روزم داشت تو این جور کارها حرفه ای تر می شد. بیشتر وقتشو تو خونه میچرخید و چیزهای مکانیکی مختلفو دستکاری میکرد. مثلا سوزن خیاطی مادرشو با پیچ گوشتی تیز میکرد، ساعتارو بازو بسته می کرد، ابزار و ماشینای کشاورزی رو توشون سرک می کشید که ببینه چجوری کار میکنن و خلاصه اینجور چیزا.
تا وقت مدرسه رفتنش میرسه. مدرسه که میره بعد از چندسال میبینه ای دل غافل که این از اون کار تو مزرعه هم خسته کننده تر و بی فایده تره براش! همین میشه که چند کلاس بیشتر درس نمیخونه، فقط در حد خوندن و نوشتن و مدرسه رو ول میکنه.
البته نه این که یادگیری رو رها کنه، از سیستم آموزشی مدرسه برای هدف هایی که تو سرش بود زیادی کند و حوصله سر بر بود براش. تصمیم گرفت خودش بره دنبال یاد گیری چیزایی که میتونه براش کاربردی تر باشه. میتونه تو مسیر علاقه اش که مکانیک و طرز کار ماشین ها بود بهش کمک کنه. یکم که بزرگ تر شد دیگه از دوستا خواهر برادراش هم تو وقت های اضافه شون کمک میگرفت که انواع ماشین ها رو بسازن و کمکش کنن که تعمیرشون کنه. از آسیاب های آبی گرفته تا موتورهای بخار کوچیک و مینیاتوری.
خیلی وقت ها هم خرابکاری میکردا. خرابکاری در حد انفجارهای کوچیک که حتی چندباری هم باعث شده بود خودش و بقیه در حد مختصر زخمی بشن! ولی مشخص بود که هنری جوون استعداد خاصی تو مکانیک و تعمیرات و ساخت ماشین ها داره.
شاید بشه گفت بزرگترین جهشش هم وقتی اتفاق افتاد که پدرش یه ساعت جیبی، از اینا که رنجیر داره و درش باز و بسته میشه بهش هدیه داد. ساعت مال خودش بود و اختیارشو داشت. چیکار میکرد با این ساعته؟ بازش میکرد، منظورم از بازش میکرد اینه که همه قطعاتشو تا کوچیکترین اجزائش باز میکرد و دوباره مثل روز اول سر همشون میکرد. این کارو بارها و بارها تکرا میکرد و هر بار هم سعی میکرد سریع تر از دفعه قبل این کارو بکنه. ینی با خودش مسابقه گذاشته بود که رکورد خودشو بزنه! همین تمرینا و مهارتی که به دست آورد باعث شد یواش یواش بشه تعمیر کار ساعت و تو شهر هم معروف بشه و همه ساعتاشونو میاوردن پیش هنری فورد تا براشون تعمیر کنه.
چند ماهی به همین ترتیب رفت جلو تا اینکه یه فرصت جدیدی براش پیش اومد که یه تغییرهایی تو زندگیش به وجود بیاره. با پدرش رفته بود دیترویت که برای اولین بار یه کاسکه ای رو میبینه که حرکت میکرد ولی هیچ اسبی بهش وصل نبود!
این ماشین عجیبی که دیده بود یه تراکتور با موتور بخار بود. انقدر تحت تاثیر زیبایی های این ماشین و جذابیتی که براش داشت قرار گرفته بود که به خودش میگه حتما باید یدونه از اینا برای خودم بسازم.
متاسفانه این همون سالی بود که یه ترازدی بزرگ براش تو زندگیش پیش اومد. وقتی فقط ۱۳ سالش بود مادرشو از دست میده. مادرش که باردار بود موقع زایمان از دنیا میره. هنری خیلی خیلی به مادرش وابسته بود، بیشتر از هر کس دیگه ای تو زندگیش و این اتفاق ضربه روحی و عاطفی سنگینی بهش وارد میکنه. هنری نبودن مادرش تو خونه و مزرعه و زندگی بدون اون رو به ساعتی تشبیه میکنه که فنر اصلیشو از دست داده و دیگه کار نمیکنه و فقط ظاهرش سالمه. هنری که از زندگی تو روستا بدش میومد، با این اتفاق بیشتر هم متنفر شد.
هنری مطمئن بود تو سرنوشت براش کارهای مهمتری از دوشیدن شیر گاو و درو کردن محصول نوشته شده. برعکس چیزی که پدرش به عنوان پسر بزرگ خانواده ازش انتظار داشت. پدرش دوست داشت اون نهایتا کارهای مزرعه رو دستش بگیره. جرو بحث بین پدر و پسر سر این مسئله زیاد بود تا اینکه هنری فورد بلاخره و ۱۶ سالگی مزرعه و خونشونو ترک کرد و رفت به دیترویت. رفتن هنری پدرشو خیلی ناراحت و دلسرد کرد و روابط بین پدر و پسر رو تلخ تر و تیره تر از قبل کرد. هنری رفته بود به دیترویت و یه کار هم پیدا کرده بود ولی هنوز ۱ هفته نشده اخراجش کردن. حالا مونده بود وسط یه شهر بزرگ و جدید، تک و تنها و بدون هیچ درآمدی. مونده بود که باید چیکار کنه که کمک از جایی که فکرشم نمیکرد رسید. پدرش نجاتش داد! پدرش یه دوست قدیمی تو دیترویت داشت که یه فروشگاه فروش تجهیزات و ماشین آلات داشت. ازش خواست که هنری رو استخدام کنه و اون هم قبول کرد که هنری به عنوان تعمیر کار بره و تو فروشگاهش کار کنه.
درسته پدرش از برگشتن هنری به مزرعه و کار کردن تو شهرشون نا امید شده بود ولی این استعداد خارق العاده پسرش تو ماشین آلات مکانیکی و تعمیراتو دیده بود و با خودش کنار اومده بود که این کار برای آینده و زندگی و شادی پسرش بهتره.
حالا که هنری یه مختصر درآمد و حقوقی داشت تونست یه خونه ارزون برای موندن و زندگی تو دیترویت پیدا کنه و عصرا و شبا هم وقتی از سر کار بر میگشت یه شغل دوم برای خودش دست و پا کرد. شغل دومش تعمیرات جواهرات بود. این کارهای تعمیر چه تو فروشگاه چه تو شغل دومش باعث شد با ماشین های زیادی آشنا بشه و سر از کارشون در بیاره. هنری همونطور که قبلا هم گفتم آموزش زیادی تو مدرسه ندید. تحصیلات درست و حسابی هم نداشت و همین آموزشی که سر کار داشت میدید مهمترین دوره تحصیلی شد براش.
بعد ۹ ماه به این نتیجه رسید هرچی که میتونسته و میخواسته یاد گرفته. از سر کارش اومد بیرون و در کمال تعجب برگشت رفت خونه شون. سال ۱۸۸۲ شده بود و هنری ۱۹ ساله دیگه تعمیرکار و هندی من حرفه ای بود. یکی از همسایه هاشون یه تراکتور جدید خریده بود برای مزرعش ولی بلد نبود چجوری باید از استفاده کنه. میاد پیش هنری و ازش میخواد که بره کمکش کنه برای استفاده از این ماشین بخار جدید. هنری تاحالا با همچین وسیله موتوری بزرگی کار نکرده بود ولی سریع پیشنهادشو قبول میکنه. میره موتور تراکتورو یه نگاهی میندازه، یکم بالا پایین میکنه، ولوا رو تنظیم میکنه و موتورو استارت میزنه و روشن میکنه. همسایه خوشحال از کاری که این پسر جوون براش انجام داده بود بهش پیشنهاد میده که بیا برای من کار کن و هفته ای ۳ دلار هم براش حقوق در نظر میگیره. ۳-۴ ماهی هم اینجوری میگذره براش تا اینکه یه موقعیت کاری خوب تو شرکت وستینگ هاوس براش میاد. وستینگ هاوس شرکت سازنده این موتورهای بخاری بود که ماشین های اون دوره باهاش کار میکردن. به عنوان تعمیرکار موتورهای بخار قرار بود بره اونجا کار کنه.
هنری قبول میکنه و میره به میشیگان که چند سالی رو روی تعمیر موتورهای بخار بگذرونه. تو این مدت همه حواسشو جمه میکنه که هرچی میتونه بیشتر از موتورها یاد بگیره ولی رویای خودشم فراموش نکرده بود. تو وقت های آزادش داشت روی وسیله نقلیه ای که خودش طراحی کرده بود کار میکرد. موتوری هم که برای این وسیله نقلیه در نظر گرفته بود یه موتور بخار بود.
با اینکه اولین وسیله نقلیه که با موتور بخار کار میکرد سال ۱۷۹۶ ابداع شده بود ولی اونا تقریبا بیشترشون روی ریل کار میکردن و لوکوموتیو های بخار بودن. هدف هنری فورد ساختن وسیله نقلیه ای بود که نیازی به ریل نداشته باشه و سریع باشه ولی مسئله اینجا بود که موتورهای بخار خیلی بزرگتر و سنگین تر و پر سر و صداتر و پر خرج تر از چیزی بودن که به دردش بخورن.
یه روز هنری فورد داشت یه مجله رو ورق میزد که مطلبی در مورد موتورهای درون سوز گازی بی سرو صدا نظرشو جلب کرد. وقتی مطلبو خوند اولش زیاد از این اختراع استفبال نکردو حتی ردش کرد چون به نظرش همچین موتوری خیلی ضعیف تر از چیزیه که بتونه تو استفاده های روزمره استفاده بشه و توسعه پیدا کنه اما یکی دو سال بعد وقتی یه شرکت ازش خواست که بره برای تعمیر یه همچین موتوری که داشتن ازش استفاده میکردن نظرش عوض شد. اونجا بود که هنری از نزدیک با طرز کار این موتورها آشنا شد و نظرش در مورد موتورهای درون سوز و با سوخت گاز و گازوئیل عوض شد. این موتورها خیلی بیشتر از چیزی که هنری فکرشو میکرد تولید میکردن و به اندازه کافی هم سبک و بی سر و صدا بودن. فورد فهمید بلاخره یه موتوری پیدا کرده که میتونه ازش برای اون وسیله نقلیه بدون اسبی که سالهاست تو فکر ساختنشه استفاده کنه.
این زمانی بود که هنری با یه دختر به اسم کلارا هم آشنا شده بود و با هم نامزد کرده بودن. هنری به کلارا پیشنهاد میده که برگردن با هم برن به دیترویت که اون بتونه بیشتر در مورد این موتورهای درون سوز تحقیق کنه و یاد بگیره. کلارا قبول میکنه و میرن به دیترویت.
یه هفته ای بود که رسیده بودن دیترویت و هنری تونسته بود یه شغل به عنوان تعمیرکار تو شرکت روشنایی ادیسون پیدا کنه. این شرکت مال توماس ادیسون بود که بعدها هم دوست خیلی صمیمی ای با هنری فورد شد و فورد خیلی تحسینش میکرد. هنری خیلی زود تو شرکت ادیسون پیشرفت کرد و تبدیل شد به رئیس دپارتمان مهندسی اونجا و حقوقش هم رسیده بود به ۸۰ دلار تو هفته. مهمتر و بهتر از این حقوق و پوزیشن کاری ای که به عنوان رئیس دپارتمان مهندسی شرکت ادیسون داشت شرایط کاریش بود. از اون جایی که حضورش تو شرکت به صورت آن کال بودف ینی فقط وقتی به حضورش تو شرکت احتیاج بود بهش خبر میدادن و میرفت اونجا، بنابراین وقت کافی داشت تا بتونه روی ایده ی خودش یعنی همون وسیله نقلیه موتوری سبک و سریع و کم سر و صدا کار کنه.
یه بار هم که در مورد ایده اش با ادیسون صحبت میکنه ادیسون خیلی تشویقش میکنه که ایده خیلی خوبیه و حتما روش کار کنه. سال ۱۸۸۸ کلارا و هنری با هم ازدواج میکنن و ۵ سال یعدش هم یعنی تو سال ۱۸۹۳ اولین و تنها بچشون ادسل به دنیا میاد.
شب کریسمس همون سال بود که هنری خوشحال و با کلی سر و صدا وارد اتاق میشه و به کلارا میگه که بلاخره موفق شد اون موتوری که تو فکرش بود رو بسازه. اولش این موتور خیلی ساده و کوچیک بود و فقط برای یکی دو دقیقه میتونست روشن بمونه و کار کنه ولی مهم این بود که هنری خودش تونسته بود از صفر تا صدشو بسازه و بلاخره ایده ای که تو ذهنش بود عملی کنه. بلاخره داشت میرفت که اولین کالسکه بدون اسبو بسازه. ۳ سال بعدو هنری بی وقفه و خستگی ناپذیر روی این موتوری که ساخته بود کار کرد. سال ۱۸۹۶ سالی بود که فورد اولین وسیله نقلیه موتوری خودش رو تونست بسازه. این وسیله نقلیه خیلی ساده بود. چرخ های دو تا دوچرخه رو ورداشته بود وصل کرده بود به یه شاسی مربعی شکل و یه دسته هم که بیشتر شبیه سکان کشتی بود برای هدایتش روش گذاشته بود. ۴ ماه جون ۱۸۹۶ اولین روزی بود که این ماشین رو تست کرد و باهاش راه افتاد رفت تو خیابونا دور بزنه. آدما و شرکتای دیگه ای هم بودن که داشتن روی ساختن وسایل نقلیه با موتور درون سوز کار میکردن و حتی بعضیاشون هم همزمان با فورد ماشین هاشونو رونمایی کرده بودن ولی این وسیله چهار چرخ هنری فورد از همه سریع تر بود. ۲۰ مایل در ساعت میتونست بره.
ممکنه الان مسخره کنیدش و بگید ۲۰ مایل در ساعت که خیلی یواشه ولی برای اولین ماشین چهار چرخ با موتور درون سوز اتفاق بزرگی بود.
هنری ماشینی که ساخته بود رو به قیمت ۲۰۰ دلار میفروشه و با پولش میره شروع میکنه به ساختن ماشین بعدی. ۳ سال طول میکشه که فورد دومین ماشینشو بسازه ولی تغییرات اساسی ای کرده بود. دومین ماشینش بزرگتر، سریع تر و کم سرو صداتر بود و موقع حرکت هم کمتر تکون میخورد.
هنری شبانه روز کار میکرد و اختراع خودشو میخواست توسعه بود ولی فهمید برای این کار به پول و سرمایه گذار احنیاج داره. پس رفت که برای اولین بار بزرگترین ریسک زندگیشو بکنه و شرکت خودشو تاسیس کنه.
۱۸۹۹ هنری فورد به یه تاجر الوار و چوب بر میخوره و سوار ماشینش میکنه و میبردش ۴-۳ مایل با ماشین میگردونتش. آخرش که این تاجر میخواست پیاده بشه حسابی از اختراع فورد شگفته زده شده بود و شبفتش شده بود و درجا تصمیم میگیره که تو شرکت هنری سرمایه گذاری کنه. با همین روش نشون بازاریابی و نشون دادن ماشینش به مردم و سوار کردنشون هنری موفق شد ۱۲ تا سرمایه گذار پیدا کنه و ۱۵ هزار دلار پول ازشون بگیره. شرکت خودرو سازی دیترویت آگوست ۱۸۹۹ تاسیس میشه و هنری فورد هم به عنوان مدیر مهندسیش و مهندس ارشدش منصوب میشه. تو این دوره خودروهای زیاد دیگه ای هم با موتور درون سوز داشتن تولید میشدن که همشون دست ساز بودن و خیلی گرون. در این حد گرون که فقظ ثروتمندا و اشراف میتونستن بخرنشون. ماشین سواری یه فعالیت لاگجری به حساب میومد. اما هدف هنری ساخت یه خودرویی بود که کاربردی باشه و عموم مردم هم بتونن بخرنش. اما متاسفانه این چیزی نبود که سهامدارای شرکت بخوان. سهامدارای شرکت بیشتر دنبال این بودن که خودروهای مختلف تو کمترین زمان ممکن و با تعداد محدود تولید بشه که بفروشنش به ثروتمندایی که دنبال تفریح کردن با این وسیله نقلیه هستن.
یواش یواش هنری و سهامدارا درگیری شون زیاد میشه. هنری دنبال توسعه شرکت و محصول بود اونا همونطور که گفتنم هدفشون چیز دیکه ای بود. هنری هرچفدر تو قسمت فنی حرفه ای و کاردرست بود از اونور تو بخش بیزینسش زیاد با تجربه نبود. خیلی وقت میداشت رو درست کردن هر دونه از ماشیناش و خیلی دقت میکرد که هر کدوم از ماشینا با بهترین کیفیت ممکن ساخته بشن بدون توجه به این که چقدر طول میکشه این پروسه ساخت هر کدوم از ماشینا. اینم یکی دیگه از دلایل مشکلات سهامدارا با هنری بود. سهامدارا میخواستن ماشینا سریع تر ساخته و آماده فروش بشن. در نتیجه شرکت سود ساز نشد و خیلی کند داشت پیش میرفت.
به خاطر همین بعد از ۲ سال کار، شرکت خودروسازی دیترویت سال ۱۹۰۱ منحل شد. با اینکه شرکت منحل شد و تجهیزاتش جمع شد ولی از اونجایی که هنری دوستای زیادی تو شهر داشت و دوستاش هم سوله های زیادی با تجهیزات داشتن بهش اجازه دادن که از اون فضاها و کارگاه هایی که داشتن استفاده کنه تا بتونه روی ایده هایی که تو ذهنشه و اختراعش بیشتر کار کنه.
جمع شدن اولین شرکتی که زده بود قطعا براش شکست به حساب میومد ولی هنری دست بردار نبود و دوباره شروع کرد کار شبانه روزی روی طراح هاش. رفت دنبال اینکه ماشین مسابقه خودشو بسازه. شرکتا و آدمای مختلفی داشتن ماشین های دست ساز میساختن و برای رقابت با هم مسابقات اتومبیل رانی هم راه افتاده بود. هنری متوجه میشه که بیشتر اینایی که تو مسابقه شرکت میکنن دنبال اینن که قدرت موتورها رو ببرن بالاو به فکرش میرسه که شاید بهتره اول به فکر سبک تر کردن ماشینش باشه.
میره دنبال اینکه یه مشاین مسابقه بسازه با ۲۶ اسب بخار قدرت و ۲ سیلندر و خیلی خیلی سبک. وقتی ماشینشو میسازه و تو مسابقه دیترویت شرکت میکنه نفر اول میشه. تنها این مسابقه رو بلکه همه مسابقه های دیگه رو هم با این ماشین فوق العاده سبک خودش برنده میشه و شهرت خوبی برای خودش دست و پا میکنه.
خیلی از سهامدارای اون شرکت اولی یعنی شرکت خودروسازی دیترویت دوباره میان پیشش و باهاش توافق میکنن که دوباره با هم کارخونه راه بندازن. به نظرشون میرسید که شاید شرایط برای همکاری مجدد با این ماشین جدیدی که هنری ساخته مهیا باشه پس شرکت خودروسازی هنری فورد رو تاسیس میکنن.
هدف این شرکت جدید چی بود؟ ساخت خودروهای سبک شهری. بردهای پیاپی فورد اونونو حسابی وسواسی کرده بود. وسواس اول شدن تو همه مسابقه ها. هدفش شده بود اینکه هر دفعه ماشین سریع تری بسازه که تو مسابقه همه رقبا رو شکست بده. همین باعث شد دوباره عین شرکت اولش با سهامدارا به مشکل بخوره. به جای اینکه وقت و انرژی و تمرکزشو بذاره رو ساختن خودروهای شخصی و رشد سودآوری شرکت کلا دنبال ساختن ماشینای با بازده مکانیکی بالاتر و تک نفره برای مسابقه بود.
سهامدارای شاکی و عصبانی این دفعه دیگه هنری رو از سمت مهندس ارشد کنار گذاشتن و هنری فورد شرکت هنری فورد رو ترک کرد. با قراردادی که امضا کرده بودن هنری فورد حق امتیاز اسمش رو از شرکت پس گرفت و به همراه ۹۰۰ دلار و طرح ماشین های ۴ سیلندرش شرکت رو ترک کرد. شرکت هم اسمشو عوض کرد و گذاشت شرکت خودروسازی کادیلاک.
فورد دوباره برای یه بار دیگه تنها مونده بود. خودش بود و خودش و ۲ تا شکست تو تجارت و بیزینس. اما اون آدمی نبود که بخواد به این راحتی کنار بکشه. همچنان روی ساخت ماشین های مسابقه تمرکز کرد و تونست ماشین مسابقه فوق العاده فورد ۹۹۹ رو بسازه ماشینی که دوباره داشت مسابقات رو میبرد. این ماشین میتونست ۵۶ مایل در ساعت سرعت بره. مثل دفعه قبل این برنده شدن های پشت سر هم تو مسابقات و شهرتش باعث شد به تعداد زیادی سرمایه گذار برن پیشش و بهش پیشنهاد همکاری بدن.
۱۹۰۳ بود که هنری دوباره و برای سومین بار کارخونه خودروسازی زد که ایده هایشو بتونه پیاده کنه و اسمشم گذاشت کارخونه خودروسازی فورد موتور. تو این دوره هنوزم اتومبیل یه وسیله لاگجری برای ثروتمندا بود و فورد میخواست اینو تغییر بده. اولین محصول شرکت جدیدش یه ماشین ۲ سیلندر بود با ۸ اسب بخار قدرت که اسمش هم فورد مدل A گذاشت.
قیمت این مدل ۷۵۰ دلار بود و اولین فروشش هم ۱ هفته قبل از تولد ۴۰ سالگی فرد انجام شد. شرکت شروع خوبی داشت ولی هنوز تعداد تولیدش تو روز خیلی کم بود. کارخونه نهایتا میتونست ۲ تا ۳ تا خودرو در روز تولید کنه که با دست هم ساخته میشدن. یعنی صفر تا صد هر ماشینو یکی دوتا کارگر میساختن. معلومه که فرآیند خیلی کند و زمان بری بود.
همه چیز وقتی عوض شد که هنری یه روز میره به شیکاگو و از یه کشتارگاه دیدن میکنه. هنری میبینه که تو کشتارگاه یه خط تولید وجود داره که گوشت اون خوک یا گوسفندی که بوده آویزونه، خط حرکت میکنه و هر کارگر فقط یه کار مشخص رو انجام میده تا مرحله آخر که گوشتا بسته بندی میشن و میرن برای فروش. میره تو فکر . فرآیند کشتارگاه خیلی با بهره وری بالا و پر سرعت بود. تصمیم میگیره که همین روش رو برای مونتاژ ماشینایی که داره تو کاخونه خودش تولید میکنه طراحی کنه. یعنی بیاد فرآیند ساخت ماشین رو خورد کنه و تبدیل کنه به چندین و چنتا فرآیند کوتاه تر و کوچیک تر که هر کدومشو یه کارگر مشخص انجام بده. نه اینکه هر کارگر کل فرآیند تولید خودرو رو انجام بده. اینجوری کار کارگرا کمتر تخصصی بود و چون یه کارو بارها و بارها تو طول روز انجام میدادن سرعتشونم خیلی میرفت بالاتر. وقتی این ایده رو تو کارخونه اجرا میکنه به طور عجیبی بازده شرکت بالا میره و بهره وری نزدیک به ۵۰۰ برابر میشه.
هنری ۳۰۰ تا کارگر جدید استخدام میکنه. کارگرایی که هم حقوق کمتری میگرفتن و هم مهارت بالایی لازم نبود داشته باشن. چون قرار بود یه کار مشخص رو بارها و بارها تو روز تکرار کنن.
خودش آدم فنی و دست به آچاری بود و میدونست که نداشتن به قطعه ممکنه باعث بشه خط تولید برای روزها یا حتی ماه ها بخوابه مخصوصا حالا که داشت تولید میرفت بالا این قضیه خیلی مهم میشد. پس تصمیم میگیره همه قطعات ماشین ها رو هم خودشون تو شرکت بسازن.
قبلا زمان لازم برای تولید هر ماشین تقریبا ۲ روز و نیم بود و با این روش تولید جدید زمان لازم برای تولید هر ماشین رسیده بود به عدد باور نکردنی فقط ۹۰ دقیقه! این پیشرفت ها باعث شد که بتونه فورد مدل T رو بسازه. اگه یادتون باشه و اپیزود مک دونالد رو شنیده باشید اونجا گفتم که برادرای مک دونالد هم از همین روش هنری فورد برای ساختن فورد مدل T استفاده کردن که سرعت تحویل همبرگراشونو ببرن بالا.
خوب برگردیم به داستان هنری فورد. این فورد مدل تی تبدیل شد به موفق ترین خودرو زمان خودش. هنری بلاخره تونسته بود به آرزوش برسه و هزینه های تولید رو با این روش تولید جدید آورده بود پایین و ماشینی تولید میکرد که مردم و قشر متوسط جامعه هم میتونستن بخرنش. علاوه بر این همه فور تی هایی که ساخته شده بودن یکسان بودن و قطعات یک شکل و یک مدلی داشتن و همین باعث میشد کسایی که ازش استفاده میکنن اگر ماشینشون خراب بشه بتونن خیلی راحت خودشو قطعاتشو تعویض کنن یا تعمیرش کنن. سود شرکت به شدت رشد کرد و تو سال ۱۹۱۴ فورد به تنهایی بیشتر از همه شرکت های خودروسازی دیگه آمریکا ماشین فروخت. قبل از اینکه تولید فورد مدل تی متوقف بشه ۱۵ میلیون از این مدل فروش رفته بود.
علی رغم این موفقیت هنری فورد یه مشکل بزرگ داشت. اونم این بود که کارگرا دلسر شده بودن. اونا از این که یه کار تکراری رو هر روز انجام بدن نا امید شده بودن چون نه هیچ تخصصی بهشون اضافه میشد نه جذابیتی براشون داشت. خیلی از کارگرا شرکت رو ترک کردن یا میخواستن که ترک کنن و این برای شرکت فورد موتور فاجعه بود. مشکلی که میتونست خیلی راحت باعث شکست کامل شرکت بشه.
هنری یه تصمیم مهم گرفت. حقوق کارگرارو ۲ برابر کرد و از روزی ۲.۵ دلار رسوند به ۵ دلار در روز که تو زمان خودش خیلی حقوق بالایی بود. بالاتر از حقوقی که هر شرکت و تجارت دیگه ای به کارگراش میداد. علاوه بر این از اونجایی که تعداد زیادی از کارگراش هم مهاجرین بود براشون کلاس های مجانی زبان میذاره. ساعت کاریشو رو به جای ۹ ساعت در روز میکنه ۸ ساعت و روزهای کاری رو هم تبدیل میکنه به ۵ روز در هفته.
این شرایط کاری شرایطی هست که الان خیلی از شرکتا و کارمندا تو دنیا دارن باهاش کار میکنن. پس اگه دوباره خواستید بپرسید کی تعیین کرده این ۸ ساعت کاری و ۵ روز هفته کاری رو یاد هنری فورد بیفتید.
هنری فورد با این کاراش کارگرای شرکتو راضی کرد ولی به یه مشکل آشنا برخورد. عصبانیت سهامدارای شرکت از این اقدام هاش.
اونا میگفتن این کار فقط باعث میشه سود از جیب سهامدار بره تو جیب کارگر ولی هنری مخالف بود و میگفت اگر کارگرا از شرایط کاریشون راضی باشن بهتر کار میکنن و محصول با کیفیت تری رو تولید میکنن و بهره وری شرکت و سودش هم میره بالا تر . علاوه بر این ئقتی کارگرا بدونن فورد اینجوری حقوق میده دیگه برای رقبا کار نمیکنن و رقبا هم مجبور میشن حقوقارو بیارن بالا. یه کار دیگه هم کرد. فورد شیفت های کاری رو تبدیل کرد به ۳ شیفت و اینجوری کارخونه ۲۴ ساعت شبانه روز داشت تولید میکرد.
ولی سهامدارا راضی نمیشدن و رفتن از فورد به دادگاه شکایت کردن. این بار برعکس دفعه های قبل فورد احساس خطر کرد و تصمیم گرفت شرکت اختیاراتش رو حفظ کنه و براشون بجنگه پس هرچی پول داشت و پس انداز کرده بود رو خرج خریدن سهام شرکت کرد تا سهامش رو برسونه به بالا ۵۱ درصد و بتونه تصمیمات خودش رو با خیال راحت و بدون ترس از بقیه سهامدارا اجرا کنه. در واقع فورد روی خودش و تواناییهاش شرط بست.
وقتی یه نفر به توانایی ها و تحلیل خودش مطمئن باشه اجراش میکنه. کسایی که فقط حرف میزنن و بابت تحلیل های خودشون حاضر نیستن ریسک کنن خیلی نمیشه به حرفاشون اعتماد کرد. کار که هنری کرد و اونقدر به خودش و تحلیلش از آینده بیزینسش مطمئن بود که هرچی داشت گذاشت تو این تجارتش.
سال ۱۹۱۹ بود که هنری پسرش رو هم آورد تو شرکتش که پیش خودش کار کنه و گذاشتش به عنوان مدیر عامل شرکت. ولی عملا تصمیمات رو برای شرکت خود هنری میگرفت. ادسل پسر خوش فکری بود و هر روز با پیشنهادهای جدیدی میومد به شرکت . مثلا به پدرش میگفت که باید شرکت رو مدرن کنیم یا مثلا طرح های جدید برای ماشین های به رور به هنری میداد ولی هنری خیلی باهاش خشک و سخت برخورد میکرد و هیچ کدوم از طرح هاشو قبول نداشت. هنری میگفت فورد مدل تی همه چیزیه که مشتریای شرکت لازم دارن و از ما میخوان. بعد از یه مدت هم برای اینکه از دست ادسل و پیشنهاداتش راحت بشه میفرستادش به سفرهای طولانی و ماموریت های جاهای دور.
یواش یواش فروش مدل تی کم میشه. بعد از چندین سال رشد اقتصادی و رشد صنعت خودرو ماشین های جدید تر و با تکنولوژی پیشرفته تر داشتن به بازار میومدن و با فورد رقابت میکردن. بلاخره سال ۱۹۲۷ هنری راضی میشه که یه مدل جدید فورد ساخته بشه. فورد مدل a جدید به بازار میاد که اولین ماشین با موتور ۸ سیلندر بود و تو ۴ تا رنگ مختلف هم تولید میشد. اما هم دیر کردن برای معرفی یه مدل جدید باعث شده بود که فورد سهم بازارشو از دست بده و حالا دیگه سومین خودروساز آمریکا بعد از کرایسلر و جنرال موتورز بود.
رکود بزرگ داشت شروع میشد، فروش کم شده بود و فورد و خیلی شرکت های دیگه مجبور شده بودن کارگرا رو اخراج کنن. اعتراض و اعتصاب بالا گرفته بود و یه بار حتی هنری از پلیش میخواد که دخالت کنه و با گاز اشک آور با کارگرا درگیر میشن و این وسط ۴ تا کارگر هم کشته میشن.
قبل ترش ینی سال ۱۹۲۰ هنری چندین هکتار زمین تو برزیل خریده بود. چون برزیل یکی از بزرگترین تولید کننده های کائوچوعه و کائوچو هم برای تولید لاستیک استفاده میشه که فورد هم برای ماشیناش به تایر احتیاج داشت. کنار این بیزینس کائوچو هنری یه هدف دیگه هم تو برزیل داشت. اون میخواست آرمان شهر خودشو توی زمین هایی که تو مناطق روستایی برزیل خریده بود بسازه. یه شهر خودش وسط این روستاهای جنگلی میسازه که کارمندا و کارگراش توش زندگی میکردن و اسمشم میذاره فوردلندیا. این شهر تقریبا همه چیز داشت. خونه، مدرسه، بیمارستان، جاهای تفریحی و کارخونه کائوچوی فورد. ۷۰۰۰ نفر تواین شهر زندگی میکردن. تو این شهر برای زندگی سعادتمندانه از نظر خودش یه سری قوانین هم گذاشته بود. مثلا الکل ممنوع بود، سیگار ممنوع بود و از این مدل قوانین. اما مشکلات تو شهر فوردلندیا بالا گرفت، اعتراض مردم، بیماری و مشکلات زیست محیطی باعث شد که فورد به این نتیجه برسه پروژه فوردلندیا یه شکست پر هزینه بود و اونو به قیمت ۲۵۰ هزار دلار میفروشه به دولت برزیل و ترکش میکنه. البته هنوز هم بقایای این شهر تو برزیل هست.
وقتی هنری فورد وارد سالهای میان سالی خودش شد روز به روز نسبت به یهودیا بدبین تر میشد و ازشون متنفر شده بود. علت همه مشکلات رو یهودیا میدونست. دوستای نزدیکش میگفتن که هنری میگه همه چیز تقصیر یهودیاست، یهودیا عمل جنگن، یهودیا عامل دزدی تو کشورن و حتی یهودیا عامل کمبود نیرو منابع تو ارتشن.
هنری حتی کمک های زیادی هم به یه نشریه ضد یهودی میکنه. این هفته نامه تو اوج کاری خودش ۷۰۰ هزار نفر خواننده داشت. هنری خودش ۶۰ تا مقاله بر عیله یهودیا مینویسه که بعدا تبدلیشون میکنه به ۴ جلد کتاب. کتابهایی که برای حزب نازی هم الهام بخش بودن. آدولف هیتلر میگه که هنری فورد یکی از افرادیه که من خیلی از صحبت های الهام گرفتم و حتی یه عکس بزرگ از هنری فورد رو هم توی دفتر کارش نصب کرده بود. هیتلر کتاب های هنری فورد رو تو آلمان پخش میکنه و حتی تو کتاب نبرد من خودش هم ار هنری نام میبره. سال ۱۹۳۸ نازی ها بالاترین مدال خودشون برای افراد خارجی رو که مدال طلایی عقاب آلمان نازی بود رو به هنری فورد میدن و هنری هم با خوشحالی قبولش میکنه. ارتباط هنری با حزب نازی حتی جلوتر هم میره و ارتش آمریکا گزارش میکنه که شعبه فورد تو آلمان کمک های زیادی برای ساخت تجهیزات جنگی به آلمانی ها کرده.
سال ۱۹۴۳ ادسل تنها پسر فورد بر اثر سرطان از دنیا میره بدون این که دیدگاه هاش هیچ وقت تو شرکت فورد موتور دیده بشه یا استفاده بشه. پسر ادسل همیشه هنری رو به خاطر مرگ پدرش سرزنش و محکوم میکرد و میگفت فشارهای بی دلیلی که هنری به ادسل آورده باعث مریض شدنش شده.
خود هنری فورد هم چند سال بعد یعنی سال ۱۹۴۷ تو سن ۸۳ سالگی از دنیا میره و شرکت فورد رو بدون رهبر رها میکنه. در نهایت ولی نوه هنری یعنی پسر ادسل کنترل شرکت رو تا سال ۱۹۷۹ به دست میگیره. هرچند که نزدیک به ۴۳ سال کنترل شرکت فورد دست هنری بود ولی بعد از اون طی ۴۱ سال ۱۳ تا مدیر مختلف کنترل شرکت رو به دست گرفتن. در هر صورت کارخونه فورد یه کارخونه بسیار موفق آمریکایی شد که پایه و اساسش رو هنری فرد بنا کرد. شرکتی که مدل های فراموش نشدنی موستانگ رو به بازار و ماشین دوستا معرفی کرد.
تمامی حقوق مادی، معنوی و انتشار برای پادکست نرخ محفوظ است.