هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که یکی یکی یه سری از غولهای دنیای تجارت، وارد مقر شرکت گلنکور تو دهکدهی آروم و خلوتِ بار تو سوئیس شدن. رئیسشون، ایوان گلزنبرگ، زیاد خوشش نمیومد که اینا با ماشینای چشم نواز و پر زرق و برشون بیان شرکت و جلب توجه کنن، به خاطر همینم پورشه هاشون رو گذاشته بودن خونه و یکم معمولی تراومده بودن.
تا ساعت ۶: صبح، وقتی آفتاب از پشت تپههای اطراف بار بالا اومد، پارکینگ زیرزمین ساختمون پر شده بود. معاملهگرها با عجله خودشون رو به دفتر رسونده بودن، اونم تو ساعتی که حتی برای استانداردهای سختگیرانهی خود شرکت گلنکور هم زود حساب میشه!
دلیلش ساده بود: تو اون صبح چهارشنبهی اوایل مه ۲۰۱۱، یکی از بزرگترین رازهای صنعت معاملات کالاها قرار بود فاش بشه: اینکه صاحبای اصلی گلنکور کیا هستن.
منابع مالی و پول تو تجارت خیلی مهمه، چه کار شرکت یا اون کارآفرین، بازرگانی باشه چه تولید. بلاخره نیاز به منابع مالی همیشه هست. چیزی که مهمه هزینه تامین مالیه، یعنی نرخ بهره ای که میگیرن تا به یکی پول قرض بدن. چندتا روش مهم وجود داره برای این پول قرض گرفتن. یکیش که خیلی هم شناخته شده هست همون وام بانکیه، تسهیلاتیه که آدما یا شرکتا از بانک میگیرن. مخصوصا تو ایران هم این روش تامین مالی خیلی مهمه و خیلی طرفدار داره. تقریبا میشه با قاطعیت گفت که فعلا اصلی ترین روش تامین مالی تو ایران همین تسهیلات بانکیه، یا به یه عبارت دیگه تامین مالی تو کشور ما بانک محوره، از قدیم هم همینجوری بوده ولی آینده رو نمیدونیم، شاید بشه بازار سرمایه محور.
حالا این قرض گرفتن از بانکو که بذاریم کنار دیگه چه روش هایی میمونه؟ باید بریم سراغ بازار سرمایه. من قرض گرفتن از آدمای عادی رو نمگیم چون معمولا شرکتا نمیرن از آدمای عادی پول قرض بگیرن Tشاید یه کارآفرین یا تاجر اون کارو بکنه ولی بیشتر شرکت ها مخصوصا اگه بزرگ باشن نمیکنن دیگه این کارو.
از این روش اگه بگذریم راه بعدی برای تامین مالی کمک گرفتن از سرمایه گذارا تو بازارهای مالیه. چجوری؟ مثلا با عرضه اولیه سهام شرکت تو بورس ها . یا مثلا افزایش سرمایه شرکتی که تو بورس هست. یا یه روش دیگه انتشار اوراق قرضه و اوراق تامین مالی.
همه این روش ها مزایا و معایبی دارن ولی هدف همشون تامین مالی یه بنگاه اقتصادیه.
شنیدن داستان عرضه اولیه شرکت گلنکور که غول صنعتی و معدنیه تو دنیا میتونه نشون بده اصلا یه شرکت چرا میره دنبال سهامی عام شدن. اینکه اصلا سهامی عام شدن همش مزایاست؟ همش خوبیه؟ یا ممکنه مشکلاتی هم با خودش بیاره.
یه سالی میشد که گلزنبرگ و تیمش، با یه گروه بزرگ از بانکدارها، داشتن برای عرضه اولیه سهام (IPO) آماده میشدن. تو دنیای مالی، عرضه اولیه یه شرکت تو بورس پر از تشریفات و برنامهریزی دقیق. قبل از اینکه یه شرکت بتونه برای اولین بار سهامش رو به عموم بفروشه، باید یه سری مراحل رو طی کنه: مثل انتخاب یه شرکت مشاور و تامین سرمایه، یا ملاقات با سرمایهگذارهای بزرگ ، آماده کردن کلی اطلاعات درباره تاریخچه، مدیریت و وضعیت مالی شرکت.
تو چند ماه قبل، تیم گلنکور یه امیدنامه ۱۶۰۰ صفحهای نوشته بود که همهچیز رو با جزئیات ریز توضیح میداد: اینکه گلنکور بیشتر از نصف روی و مس معاملهشده تو دنیا، یهچهارم صادرات زغالسنگ جهانی، و ۲۴٪ صادرات جوی دنیا رو مدیریت میکنه.
امید نامه چیه؟ امیدنامه یه سند رسمیه که شرکت برای عرضه اولیه سهامش آماده میکنه. توش همه جزئیات مهم مثل فعالیت های شرکت، وضعیت مالیش، ریسکهاش، تیم مدیریتیش، حتی پیشبینیهاش درباره آینده رو توضیح میده. هدفش اینه که سرمایهگذارا بتونن با اطلاعات کامل تصمیم بگیرن بخرن یا نه.
کارشناسای عرضه گلنکور یه تعدادی پیوستهای طولانی هم اضافه کرده بودن که جزئیات زمینشناسی داراییهاشون تو کنگو، کلمبیا و قزاقستان رو نشون میداد. ولی تو همه نسخههای پیشنویسی که نوشته و بازنویسی شده بود، یه صفحه همیشه خالی مونده بود: صفحهای که روش نوشته بود سهامدارای اصلی.
تعداد سهام کارمندا تو گلنکور همیشه یه موضوع مخفی بود، از همون موقع که معاملهگرها بیست سال پیش شرکت رو از مارک ریچ خریده بودن.
حتی این که کدوم کارمندا سهامدارن هم یه راز بود.
یکی از کارمندای سابق گلنکور می گه که یه بار اتفاقی درباره سهامش با همکارش حرف زده بود، واحد اداری شرکت صداش میزنن و توبیخش میکنن که «تو گلنکور یه چیز هست که نباید دربارهش حرف بزنی: اونم سهامته.
حتی نزدیکترین معاونهای گلزنبرگ، یعنی اون دوازده تا رئیس قدرتمند بخشهای مختلف کالاها، نمیدونستن بقیه چقدر سهام دارن، فقط از سهام خودشون و معاملهگرهایی که مستقیم زیر دستشون بودن خبر داشتن. فقط سه نفر تو شرکت بودن که از سهام همه باخبر بودن: حسابدار شرکت، گلزنبرگ و ویلی استروته، که رئیس هیئتمدیره گلنکور.
واسه همین بود که اون روز صبح ساعت شش، پارکینگ پر شده بود. روزی که قرار بود امیدنامه منتشر بشه، معاملهگرها میخواستن بدونن سهامدارای بزرگترین شرکت معامله کالای دنیا کیا هستن.
اونا قرار بود همزمان با بقیه دنیا از این راز سر در بیارن.
وقتی امیدنامه منتشر شد، حجم ثروتی که فاش شد حتی بعضی از قدیمیهای گلنکور رو شوکه کرد. ایوان گلزنبرگ، مدیرعامل، ۱۸.۱ درصد از شرکت رو داشت که تو روز عرضه اولیه، ثروتش رو به ۹.۳ میلیارد دلار رسوند و اسمش رو تو لیست ۱۰۰ نفر اول ثروتمند دنیا ثبت کرد.
ولی فقط اون نبود! عرضه اولیه دستکم هفت میلیاردر جدید به دنیا معرفی کرد. دنیل ماته و تلیس میستاکیدیس، که رئیسهای بخش مس، سرب و روی بودن، هر کدوم ۳.۵ میلیارد دلار سهام داشتن. تور پترسون، رئیس آمریکایی بخش زغالسنگ ، ۳.۱ میلیارد دلار سهام داشت و الکس بیرد، بریتانیایی که بخش نفت رو میگردوند، ۲.۷ میلیارد دلار. کریس ماهونی، رئیس بخش کشاورزی، و گری فگل، رئیس بخش آلومینیوم، هم تو کلوب میلیاردرها بودن.
سیزده تا از سهامدارای ارشد ، که قبل از عرضه اولیه ۵۶.۶ درصد از گلنکور رو داشتن، کلاً ۲۹ میلیارد دلار ثروت جمع کرده بودن. زیر دست اونا هم کلی آدم بودن که سهامشون تو شرکت چند صدمیلیون دلار یا چند ده میلیون دلار میارزید.
یه دهه رشد شگفتانگیز چین باعث شده بود گلنکور و رقیباش تبدیل بشن به چرخدندههای ضروری نظم جدید اقتصادی دنیا. معاملهگرای گلنکور هم که گفتم، اومده بودن تو فهرست ثروتمندای دنیا.
این عرضه اولیه گوشهای از اقتصاد جهانی رو که تا اون موقع تو سایه کار میکرد، زیر نور آورد. تا قبل از عرضه اولیه گلنکور، شرکتهایی که تو زمینه معامله کالاها کار میکردن تقریباً گمنام بودن.
اونا مواد اولیه ضروری برای زندگی مدرن رو تأمین میکردن: انرژی، فلزات و غذا. از بین ۷ میلیارد آدم روی زمین، شاید کم پیدا میشد که یه جوری از خدمات این شرکتها استفاده نکرده باشه، ولی آدمای کمی حتی اسم این شرکتها رو میدونستن. وقتی گلنکور امید نامش رو منتشر کرد، انگار گلزنبرگ یه کلید برقو زده و یه صنعت کامل رو روشن کرده.
شاید ناخواسته بوده ولی گلنکور که سالها تو سایه کار کرده بود، حالا همهچیز رو رو کرده بود.
برای مدت ها حسابی تلاش کرده بود پشت پرده بمونه، حالا با این عرضه اولیه نه فقط خودش، بلکه کل دنیای معاملهگری کالاها رو زیر ذرهبین برده بود.
این تغییر برای معاملهگرهای کالایی عواقب بزرگی داشت. از روزنامهنگارها گرفته تا فعالها، مدیرای معادن و حتی قانونگذارها، حالا یه پنجره داشتن که ازش فعالیتهای معاملهگرها رو ببینن و با گزارشهای سالانه گلنکور، از حجم و سودآوریشون باخبر بشن. چه گلزنبرگ و معاملهگراش میدونستن چه نه، این عرضه اولیه یه نقطه عطف بود. دیگه نمیتونستن مثل قبل بیسروصدا و یواشکی، با اون قدرت مالی و نفوذ عظیمشون تو دنیا بچرخن.
این عرضه اولیه نشوندهنده تغییر شکل صنعت هم بود. اطلاعات حالا سریعتر، ارزونتر و در دسترستر شده بود و این باعث میشد برتریای که قبلاً معاملهگرها تو دهههای گذشته نسبت به بقیه بازار داشتن، کمکم از بین بره. دنیای شفافتر باعث شده بود معاملهگرهای کمتر درستکار، که از فساد یا رشوه پول درمیآوردن، کارشون سختتر بشه. بهعلاوه، شرکتهای معدنی و نفتی بزرگ که تأمینکنندههای اصلی بودن، با ادغامهای زیاد به چندتا بازیگر بزرگ تبدیل شده بودن که دیگه تقریباً نیازی به معاملهگرها برای مدیریت لجستیک نداشتن.
مدل قدیمی کسبوکار معاملهگری کالایی، که از یه جا ارزون میخریدن و جای دیگه گرون میفروختن، دیگه عملاً داشت غیرممکن میشد.
شرکتا رفتن سراغ سرمایهگذاری تو داراییها. سودشون رو گذاشتن برای ساختن زنجیره تأمین خودشون، مثل معادن، نفتکشها، انبارها، آسیابهای آرد و کلی چیز دیگه.
این همون روشی بود که گلزنبرگ از دهه ۹۰ میلادی طرفدارش بود، وقتی شروع کرد به خریدن معادن زغالسنگ.
وقتی بقیه هم از روش گلزنبرگ الگو گرفتن و تو مقیاس بزرگتر وارد شدن، شرکتهای معاملهگری دیگه فقط واسطه نبودن که نفت، فلزات و غلات رو تو دنیا بخرن و بفروشن. اونا تبدیل شده بودن به امپراتوریهای کوچیکی از زیرساختهای حیاتی برای جریان تجارت جهانی . مثلاً تو سال ۲۰۱۱، ویتول تو یه شبکه پمپبنزین تو آفریقا سرمایهگذاری کرد که باعث شد دومین خردهفروش بزرگ کل قاره آفریقا بشه. همون سال، کارگیل یکی از بزرگترین تولیدکنندههای خوراک دام دنیا رو خرید.
چند سال بعد، تو سال ۲۰۱۵، وقتی تولید نفت شیل تو آمریکا رکورد زد، آمریکا تبدیل شد به یه صادرکننده نفت خام جدی تو دنیا.
معاملهگرهای کالایی اولین کسایی بودن که نه فقط نفت رو خریدن، بلکه زیرساختهای لازم برای وصل کردن میدان های نفتی آمریکا به بقیه دنیا رو هم ساختن. مثلاً ترافیگورا ۱ میلیارد دلار خرج کرد تا یه ترمینال تو تگزاس بسازه که بتونه نفتکشهای بزرگ رو اونجا پهلو بده.
سرمایهگذاری تو داراییها شاید از نظر تجاری منطقی بود، ولی همونجوری که گلنکور وقتی شروع به خریدن معادن کرد فهمید، این کار گرونی بود. سرمایه بلندمدت لازم داشت. حالا رقیبای گلنکور هم دنبال راههایی برای تأمین مالی بلندمدت بودن. یکی از گزینههاشون فروش سهام بود، همون کاری که گلنکور کرد. ولی هیچکدوم از رقیبای گلنکور راه تبدیل شدن به یه شرکت سهامی عام رونرفتن.
(بعضیها مثل ADM، و نوبل گروپ سالها بود که شرکت سهامی عام بودن). ولی بعضی های دیگه با انتشار اوراق قرضه از بازارهای سرمایه پول جمع میکردن مثل ترافیگورا، لویی درایفوس و گانور
. بقیه هم راههای دیگهای برای جذب سرمایهگذارای خارجی پیدا کردن، مثلاً از سرمایه گذاری صندوقهای ثروت ملی یا صندوق های توسعه ای کشورها استفاده کردن.
این سرمایه های جدید به معاملهگرهای کالایی قدرت بیشتری داد تا معاملههای بزرگتر بکنن و سرمایهگذاریهای گرونقیمت انجام بدن. ولی در عین حال مجبور شدن کلی اطلاعات درباره خودشون رو کنن که قبلاً هرگز نکرده بودن. این باعث شد یه صنعت که همیشه تو سایه کار کرده بود،کارهاش علنی بشه.
گلنکور، شرکتی که حتی تو دنیای مالی هم کمتر کسی اسمش رو شنیده بود، حالا تیتر اول روزنامهها شده بود. معاملهگرهایی که عادت داشتن بیسروصدا تو دنیا بچرخن، الان عکاسها جلوی خونههاشون کمین کرده بودن. حتی اون شرکتهایی که بهجای سهامی عام شدن و عرضه عمومی سهامشون ، رفتن اوراق قرضه منتشر کردن، باز هم مجبور بودن کلی اطلاعات برای دارندگان اوراقشون منتشر کنن.
این تغییر بعداً برای بعضیها تو این صنعت پشیمونی آورد، چون توجه بیشتر مردم و سرمایه گذارا تو بازارهای سرمایه به یه موضوع یا به یه شرکت یا به یه صنعت یا به یه آدم، یعنی آگاهی بیشتر از حجم معامله هاشو کارهایی که میکنه.
مسیر عرضه اولیه گلنکور از چهار سال قبلش شروع شده بود.
تو سال ۲۰۰۷، گلزنبرگ ارشدترین معاملهگرهاش رو جمع کرد و یه دوراهی جلوشون گذاشت. بهعنوان یه شرکت خصوصی، گلنکور دیگه نمیتونست با همون سرعت قبلی معاملههای بزرگ بکنه. تنها راه برای رشد بیشتر شرکت این بود که عرضه عمومی بشه و تبدیل بشه به یه شرکت سهامی عام.
رشد بیوقفه قیمت کالاها باعث شده بود استراتژی قدیمی گلزنبرگ، یعنی سرمایهگذاری تو داراییها، بهخصوص معادن، دیگه قابل ادامه دادن نباشه. گلنکوردیگه سختش بود، مثل قدیما نمیتونست راحت از پس هزینههای خرید بربیاد. خرید داراییهای جدید خیلی گرون شده بود و گلنکور، بهعنوان یه شرکت خصوصی، نمیتونست مثل شرکتهای سهامی عام از امتیازهایی که تو بازار سرمایه بود برای پرداخت هزینه خریدها استفاده کنه.
از اون بدتر، گلنکور قربانی موفقیت خودش شده بود. تو دو سال قبلش اونقدر پول درآورده بود که اگه چند تا از معاملهگرهای ارشد سهامدار یهو شرکت رو ترک میکردن، میتونست برای شرکت فاجعهبار باشه. چون هر وقت یه معاملهگر از گلنکور میرفت، شرکت سهامش رو بازخرید میکرد و بعد طی پنج سال، ارزش جمعشده سهامش رو بهش پرداخت میکرد. این یعنی خروج یه سهامدار هم سرمایه شرکت رو کم میکرد، هم بدهیش رو زیاد میکرد!
تا وقتی سودهای شرکت نسبتاً کم بود، این موضوع قابل مدیریت بود. گلنکور اونقدر پول درمیآورد که میتونست به سهامدارایی که میرفتن، پرداخت کنه. ولی بعدش رونق اقتصادی چین سرو کلش پیدا شد و سودآوری شرکت سر به فلک کشید. تو سالهای ۲۰۰۶ و ۲۰۰۷، گلنکور بیشتر از مجموع هشت سال قبلش پول درآورد. حالا اگه چند تا سهامدار بزرگ میرفتن، بدهی شرکت میتونست به چند میلیارد دلار برسه.
گزینههایی که گلزنبرگ به شرکا پیشنهاد داد ساده بود: یا همینجوری شرکت سهامی خاص بمونه، ولی دیگه خریدهای جدید رو متوقف کنن و یه صندوق پول جمع کنن تا بتونن به سهامدارای بزرگی که از شرکت میرن، پول بدن؛ یا اینکه سهامی عام بشن و یه بخشی از سهام شرکت رو بفروشن به سرمایه گذارای دیگه تو بازار سرمایه و بازار سهام.
یه فکر دیگه هم زده بود به کله گلزنبرگ. ماجرا این بود که شرکت اکستراتا یه شرکت معدنی و فلزی سوئیسی بریتانیایی بود که از بزرگای تولید مس و نیکل و زغال سنگ و روی و وانادیم تو دنیا بود و تو ۱۹ تا کشور دنیا معدن و عملیات استخراج داشت. با شرکت گلنکور هم طبعا کار میکرد دیگه. رابطه بین گلنکور و اکستراتا داشت به مشکل میخورد. اکستراتا با سرعت عجیبی رشد کرده بود و شده بود یکی از بزرگترین شرکتهای معدنی دنیا. از طرفی، خود گلنکور هم معاملههای معدنی بزرگی انجام میداد.
اینا با هم افتاده بودن تو رقابتو تضاد منافع. مثلاً وقتی بیاچپی بیلتون میخواست یه معدن مس تو پرو بفروشه، هر دو تا شرکت گفتن ما میخوایمش!
پس گلزنبرگ رفت سراغ مایک دیویس مدیرعامل اکستراتا که باهاش درباره طرح ادغام دوتا شرکت مذاکره کنه. برای گلنکور، ادغام با اکستراتا که قبلاً تو بورس لندن و زوریخ ثبت شده بود، همون نتیجه عرضه اولیه رو میداد، ولی بدون اون همه دردسر و تشریفات عرضه اولیه. اگه سهامدارای فعلی که معامله گرای اصلی و بزرگ گلنکوربودن قبول میکردن که شرکت باید سهامی عام بشه، به احتمال زیاد ادغام با اکستراتا براشون جذاب تر هم بود.
گلزنبرگ میگه: «تو سال ۲۰۰۷، بالاخره یه راه برای این کار پیدا کردیم.» ایده این بود که اکستراتا، گلنکور رو بخره سهامدارا و مدیرای شرکت هم بهجای سهام گلنکور، سهام اکستراتا میگرفتن.
این کار هر دو مشکل گلزنبرگ رو حل میکرد. اول اینکه بهعنوان بخشی از یه شرکت سهامی عام، معاملهگرای گلنکور میتونستن داراییهای خیلی بزرگتری بخرن: دومیش هم این بود که اگر تو بازار سرمایه عرضه میشدن یا با اکستراتا ادغام میشدن میتونستن از سهام خودشون بهعنوان پول استفاده کنن . یعنی چی؟ یعنی بهجای پول نقد، به سهامدارای شرکتها با معدن هایی که میخواستن بخرن، سهام بدن.
تازه، وقتی معاملهگرا بازنشسته میشدن، دیگه کل شرکت به خطر نمیافتاد. بازنشسته ها یا سهامدارایی که دیگه نمیخواستن تو شرکت بمونن سهامی داشتن که هر وقت دلشون میخواست میتونستن توی بازار سرمایه بفروشن. دیویس میگه: «ادغام این دوتا شرکت کاملاً منطقی بود.» ولی مذاکرات به مشکل خورد. گلزنبرگ و دیویس نمیتونستن سر ارزشگذاری به توافق برسن، هرچند هر دوتاشون قبول داشتن که ادغام این دوتا شرکت خیلی کار خوب و مثبت وعقلانیه.
ولی به هر حال مذاکراتشون خیلی زود به حاشیه رفت چون یه معامله خیلی بزرگتر پیداش شد. تو نوامبر ۲۰۰۷، راجر آنیلی، مدیرعامل غول معدنی دولتی برزیل و بزرگترین تولیدکننده سنگآهن دنیا، واله، اومد سراغ دیویس. آنیلی میخواست واله اکستراتا رو بخره و بزرگترین شرکت معدنی دنیا رو بسازه. برای دیویس، این اوج کارش تو اکستراتا بود. پیشنهاد هوس انگیزی برای دیویس بود ولی یه مانع مهم این وسط بود.
مشکل و دردسر اساسی دیویس کسی نبود جز گلزنبرگ. چون گلنکور بیشتر از یک سوم سهام اکستراتا رو داشت، عملاً میتونست هر معاملهای رو وتو کنه. مدیرعاملای سه تا شرکت چند ماه سر جزئیات این قضیه چونه زدن. گلزنبرگ عمداً لفتش میداد. روی جزئیاتی که زیاد مهم نبودن هفته ها وقت میذاشت و مثلا روشون کار میکرد. ولی از نظر دیویس، اینا فقط بهونه بود. دیویس میگه: «معامله بهخاطر این که ایوان میخواست بهم بخوره، بهم خورد»
دیویس که حسابی کلافه شده بود، دوباره راضی شد مذاکره برای ادغام گلنکور و اکستراتا رو با گلزنبرگ شروع کنه.
این همون موقعیه که بحران مالی ۲۰۰۸ شروع شد. به نظر می رسید شرایط اکستراتا باید سخت تر از گلنکور می شد: چون یه شرکت معدنی بود و افت قیمت کالاها مستقیماً سود معادنش رو کم میکرد.
ام گلنکور، بهعنوان یه شرکت تجاری و معاملهگری، میتونست از روش های مختلفی پول در بیاره، مثل فروش استقراضی یا مثلا کار تو بازار آپشنها یا همون اختیار معامله ها. حالا تازه قیمتا که میومد پایین یعنی نیاز گلنکور حتی به وام گرفتن هم کمتر میشد، چون قیمت خرید هر محموله نفت، فلز یا غله پایینتر میاومد.
البته این چیزا بیشتر تو حرف بود، ولی تو عمل سرنوشت این دوتا شرکت به هم گره خورده بود. گلنکور برای اینکه بتونه هی خرید کنه، سهام اکستراتاش رو وثیقه کرده بود یا گرو گذاشته بود تا وام بگیره. وقتی قیمت سهام اکستراتا اواخر ۲۰۰۸ و اوایل ۲۰۰۹ سقوط کرد، خطر این که گلنکور مجبور بشه سهام اکستراتاش رو به بانکهایی بده که ازشون وام گرفته، بیشتر شد. صندوقهای سرمایهگذاری و معامله گرایی که یکم جنسشون خراب بود هم این وسط سهام اکستراتا رو یا میفروختن یا فروش استقراضی میکردن یا اختیار خریداشو میفروختن یا اختیار فروشاشو میخریدن، چون میدونستن این کار فشار بیشتری به گلنکور میاره و احتمال فروش اضطراری سهام اکستراتاش رو بیشتر میکنه و اینجوری قیمت اکستراتا میریزه و اونا میتونن تو قیمتای پایین ازش بخرن سهام رو.
همزمان، تو بازارهای اعتباری هم وضعیت گلنکور افتضاح شده بود. هزینه بیمه کردن در برابر ورشکستگی گلنکور سر به فلک کشید. بعد از فروپاشی لمن برادرز، وقتی همه شرکتهای دنیا نگران بودن که کی نوبت بعدیه، این موضوع باعث نگرانی عمیق بانکهای .ام دهنده به گلنکور و شریکای تجاریش شد.
اعتبار، رگ حیاتی معاملهگری و خرید و فروش تو بازارهای مالی و کالاییه. این چیزیه که به معاملهگرها اجازه میده حجم عظیمی از مواد خام رو بدون نیاز به پرداخت نقدی مبادله کنن. بدون اعتبار، کل بیزینس از کار میافته.
گلدمن ساکس که یکی از بانکهای مطرحی بود که با گلنکور کار میکرد تو اون شرایط بد. بهشون خبر داد که بهتره دفعه بعد برای وام گرفتن، برن سراغ یه بانک دیگه. بعضی شرکتهای صنعتی شروع کردن از گلنکور بخوان که برای خرید محمولههای فلزات و کالاهاش همون اول پول بده.
حتی خود معاملهگرهای گلنکور هم به آینده شرکتشون شک کردن. «دوره خوبی نبود. اگه تو سپتامبر ۲۰۰۸ ازشون میپرسیدی سهام گلنکورت چقدر میارزه، شاید میگفتن هیچی.»
ترس و نا امیدی بحران مالی خیلی زود با موج عظیم هزینههای زیرساختی چین که تقاضا برای کالاها رو بالا برد، فروکش کرد و اقتصاد جهانی جون گرفت. ولی این تجربه گلنکور رو از بیخ و بن تغییر داد. تو اوج بحران، آخرای ۲۰۰۸، یکی از آژانسهای رتبهبندی اعتباری که اعتبار شرکتها رو میسنجن، از گلزنبرگ پرسید اگه بیست تا از سهامدارای اصلی یهو شرکت رو ترک کنن، گلنکور چیکار میخواد بکنه؟
بعد از این سوال گلزنبرگ از ترسش سریع زنگ زد به شرکاش: تو ۲۴ ساعت، از همهشون تعهد گرفت که حداقل سه سال تو شرکت بمونن.
جو داخل شرکت تند و متشنج شده بود. معاملهگرای گلنکور که قبلاً مثل دوستای خیلی صمیمی بودن مثل برادر بودن، کلی شوخی میکردن کنار کار، با هم سفر میرفتن و مهمونی و پارتی و شام ها و دور همی های پر از بزن و بکوب راه مینداختن، حالا مشکوکتر، بیرحمتر و پرخاشگرتر شده بودن، هم نسبت به خودشون،هم نسبت به بقیه. طبیعی هم بود، ترسییده بودن که از اون بالا یهو بیفتن پایین و کل سرمایه ای که چندین و چند سال براش زحمت کشیده بودن و اون همه رفاه و پول و قدرتو ممکن بود از دست بدن، این شرایط قطعا خیلی روی رفتار و احساسات آدما تاثیر میذاره.
تجربه جنگیدن برای بقای گلنکور تو بحران مالی، گلزنبرگ رو مصممتر کرد که باید ریسک خروج دستهجمعی شرکا رو از بین ببره و موانع رشد شرکت رو برطرف کنه.
این اتفاقا باعث شد گلنکور با سرعت بیشتری تو مسیر عرضه اولیه (IPO) پیش بره. خیلی زود، گلزنبرگ و مدیرا و معاملهگراش شروع کردن به معرفی خودشون به بزرگترین صندوقهای ثروت و صندوق های توسعه ملی کشورها تو دنیا و مدیرای سرمایه گذاری شرکت های بزرگ. تو دسامبر ۲۰۰۹، گلنکور ۲.۲ میلیارد دلار از یه گروه از این سرمایهگذارا تامین مالی کرد، به شکل اوراق قرضهای که تحت شرایط خاصی میتونست به سهام گلنکور تبدیل بشه. یعنی پول گرفت ازشون بهشون اوراق داد که این اوراق بر اساس یه شرایطی هم تو آینده میتونست تبدیل بشه به سهام گلنکور
گلزنبرگ همچنان روی دیویس فشار میآورد که گلنکور و اکستراتا رو ادغام کنن. ولی این دو تا هنوز نمیتونستن سر ارزشگذاری گلنکور به توافق برسن. برای همین، حدودای مه ۲۰۱۰، یه تیم کوچیک از کسایی که مالی میدونستن وکیلها و حسابدارای داخلی گلنکور شروع کردن به آمادهسازی جدی برای عرضه اولیه.
یکی از کارهای اصلی گلزنبرگ پیدا کردن مدیرای جدید برای هیئتمدیره گلنکور بود. تا اون موقع، هیئتمدیره فقط خود گلزنبرگ و چند تا از مدیرای داخلی شرکت بودن. نقششون بیشتر تشریفاتی بود: سالی یه بار جمع میشدن صورت های مالی شرکت رو تأیید میکردن و چند تا فرم رو رو امضا میکردن و تمام. جلسه های هیئتمدیره شون معمولاً ۱۰ دقیقه بیشتر طول نمیکشید.
گلزنبرگ شاید از این مدل راضی بود، ولی میدونست برای قانع کردن مدیرای سرمایه گذاری بزرگ و مهم و با نفوذ و ثروت مند تو لندن که تو گلنکور سرمایهگذاری کنن، باید یه هیئتمدیره درستحسابی و قوی داشته باشه. شروع کرد به زنگ زدن به فعالای بازار کالاها و مدیرای مالی و مدیر سرمایه گذاری ای که میشناخت .
اوایل آوریل ۲۰۱۱، وقتی همه چیز برای عرضه اولیه آماده بود، کاندیدای اصلی ریاست هیئت مدیره گلنکور هم مشخص شد. جان براون، مدیرعامل سابق بیپی.
یه روز قبل از اینکه گلنکور بخواد رسماً اعلام کنه عرضه اولیهش رو، گلزنبرگ و چند تا از معاونای ارشدش رفتن خونه براون تو چلسی.
براون آدم خیلی ثروتمندی بود، خونش خیلی لوکس بود. یه کتابخونه جذاب و بزرگ و پر از کتاب ها و عتیقه های نادر هم داشت که قرار کاریش با مدیرای گلنکورو اونجا برگزار داشت میکرد.
براون شروع کرد سوال پرسیدن درباره شرکتی که قراره رئیس هیئتمدیرهش بشه. خیلی زود معلوم شد که مدیرای گلنکور رو معذب کرده. معاملهگرا و مدیرای گلنکور، که از وقتی شرکت رو از مارک ریچ خریده بودن، رئیس خودشون بودن و به هیچکس جواب پس نمیدادن، از سبک سلطهجویانه براون خوششون نیومدو نگران هم شدن از اینکه این آدمی که هنوز نیومده تو شرکت داره باهاشون اینجوری از بالا به پایین برخورد میکنه دیگه پاشو بذاره تو شرکت قدرت رو از همشون میگیره.
از طرف دیگه، براون حس میکرد که مدیرای گلنکور باهاش رو راست نبودن درباره اینکه چطوری واقعاً پول درمیارن. اونم اصلاً دلش نمیخواست اعتبارش رو به شرکتی بده که فقط میخواد یه رئیس تشریفاتی داشته باشه و بس.
پس وضعیت مشخص بود، توافقی در کار نبود هم براون پشیمون شد هم گلزنبرگ . فقط یه مشکل بود: برنامهریزی عرضه اولیه دیگه شروع شده بود. برنامه انتخاب براون به عنوان رئیس هیئت مدیره گلنکور چندین ماه بود که روش کار شده بود، قرار بود انتصاب براون همزمان با اعلام رسمی عرضه اولیه گلنکور که مدتها منتظرش بودن، اعلام بشه.
چاره ای نبود، وقت زیادی هم نداشتن پس اطلاعیه مطبوعاتی با یه جای خالی برای اسم رئیس هیئتمدیره منتشر شد.
تو اطلاعیه نوشته شده بود: «گلنکور تصمیمش رو درباره رئیس جدید هیئتمدیره گرفته و تو مراحل نهایی انتصابش هست، که بهزودی اعلام میشه.»
جالب بود که سرمایه گذارا اصلا اهمیتی به این موضوع ندادن و با ذوق و شوق دیوانهوار تو عرضه اولیه شرکت کردن و گلنکور ۱۰ میلیارد دلار از فروش سهامش پول جمع کرد. این بزرگترین عرضه اولیه تو تاریخ لندن بود که گلنکور رو یهو پرت کرد تو لیست شاخص ۱۰۰ شرکت بزرگ با بالاترین ارزش بازار بورس لندن و سهامش رفت تو صندوقهای بازنشستگی پیرمردا و پیرزنای بریتانیا.
تو کل این مدت، گلزنبرگ تقریباً هیچوقت مذاکره با دیویس برای ادغام گلنکور و اکستراتا رو متوقف نکرد. بعد از عرضه اولیه بالاخره گلزنبرگ یه ارزشگذاری برای شرکتش داشت. ارزشی که بازار برای گلنکور تعیین کرد خیلی هم از شرکت دیویس کمتر نبود. (ارزش گلنکور تو عرضه اولیه حدود ۶۰ میلیارد دلار بود، در حالی که اکستراتا ۶۷ میلیارد دلار بود.) ولی رابطه بین این دو تا حسابی خراب شده بود. دیویس، گلزنبرگ رو مقصر بهم خوردن معامله با واله میدونست. گلزنبرگ هم از دیویس سر ارزشگذاری گلنکور ناراحت بود.
حالا که عرضه اولیه انجام شده بودمذاکراتشون حسابی جدی شد. گلزنبرگ و دیویس تقریباً سر همهچیز اختلاف داشتن: ساختار معامله چطور باید باشه، ارزش نسبی دو شرکت چقدر باید باشه، و کی قراره رئیس شرکت جدید بشه.
تا آخر ۲۰۱۱، گلزنبرگ و دیویس اونقدر با هم کلنجار رفتن تا بالاخره به یه توافق رسیدن. همین نشون میده که نباید زود از مذاکره کنار رفت، بلاخره با صحبت کردنای زیاد و بررسی راه های مختلف یه جایی پیدا میشه که دو طرفو حداقل به صورت نسبی راضی کنه.
دیویس معامله رو برد پیش هیئتمدیره اکستراتا. بهترین معامله عمرش بود؟ نه. ولی به هیئتمدیره گفت این بهترین چیزی بود که تونست از گلزنبرگ بگیره.
همزمان، گلزنبرگ یه جلسه با مدیرای ارشدش گذاشت. اینجوری نبود که همهشون کاملا از طرح توافق ادغام با اکستراتا راضی باشن. بهخصوص میستاکیدیس، معاملهگر و مدیر بخش سرمایه گذاری مس. میستکیدیس معتقد بود گلنکور داره برای داراییهای اکستراتا زیادی پول میده و از فکر کار کردن کنار مدیرای اکستراتا، که به نظرش بیکفایت و تنبل بودن، وحشت داشت. استیو کالمین، مدیر مالیشون، هم دلچرکین بود.
با این حال، گلزنبرگ حرفش رو به کرسی نشوند. دوتا شرکت تو ۷ فوریه ۲۰۱۲ ادغامشون رو اعلام کردن. بهصورت رسمی، گلنکور قرار بود اکستراتا رو بخره و به سهامدارای اکستراتا سهام جدید گلنکور بده؛ قیمتش ۲.۸ سهام گلنکور برای هر سهام اکستراتا بود، که ارزش شرکت رو یه کم بالاتر از قیمت بازار میذاشت. قرار هم شده بود دیویس مدیرعامل بمونه و گلزنبرگ هم معاونش باشه.
گلزنبرگ و تیمش رو ابرها بودن. گلنکور دیگه فقط بزرگترین معاملهگر کالای دنیا نبود، بلکه یکی از بزرگترین تولیدکنندههای منابع طبیعی روی زمین هم شده بود. بزرگترین صادرکننده زغالسنگ حرارتی بود که برای نیروگاههای چین، ژاپن و آلمان استفاده میشد؛ بزرگترین استخراجکننده فروکروم و روی، فلزات کلیدی برای صنعت فولاد؛ و تولیدکننده برتر کبالت، که برای باتریهای موبایل و ماشینهای برقی حیاتیه. تازه، این شرکت حالا زور کافی برای سرمایهگذاری تو هر نقطه از زنجیره تأمین رو داشت—از میادین نفتی تو چاد و گینه استوایی، تا سیلوهای غلات و بنادر تو کانادا، استرالیا و روسیه، و حتی پمپبنزینها تو مکزیک. به قول گلزنبرگ، این یه «نیروی تازهوارد» بود.
عرضه اولیه گلنکور نهتنها گلزنبرگ و معاملهگراش رو حسابی پولدار کرده بود، بلکه بهشون اجازه داده بود حتی جاهطلبانهتر گسترش پیدا کنن.
ولی سهامی عام شدن چالشهای جدیدی هم داشت که گلزنبرگ و تیمش اصلاً آمادهش نبودن. باید هر شش ماه خودشون و نتایج کارهاشون رو زیر منتشر میکردن . هر حرکتشون با جزئیات کامل تو رسانهها و گزارش ها ثبت میشد. از همه مهمتر، عرضه اولیه سودهای حیرتآوری رو رو کرده بود که باعث شد همه، از رقیبای گلنکور تا مشتریهاش، از سرمایهگذارا تا روزنامهنگارا، سازمانهای غیردولتی تا دولتها، گوشاشونو تیز کنن و بهش توجه کنن. شرکت حالا زیر توجهاتی بود که تا حالا تجربه نکرده بود.
از همه مهمتر، سهامی عام بودن یعنی وقتی چیزی خراب میشد یا خطا و اشتباهی اتفاق میفتاد، با جزئیات تو رسانه ها پخش میشه.
دیوید تندلر، مدیرعامل سابق فیلیپ برادرز، میگه: «این یه بیزینسه که نباید اطلاعاتش عمومی پخش بشه.» واقعاً هم هیچ معاملهگر بزرگ دیگهای راه گلنکور رو برای سهامی عام شدن نرفت. اونایی که تا اواسط دهه ۲۰۰۰ سهامی خاص بودن، عمداً تصمیم گرفتن همونطور بمونن. ویتول تو اوایل دهه ۸۰ یه کم با ایده عرضه اولیه بازی کرد و حتی کارهای ارزشگذاری هم انجام داد که ارزش شرکت رو بین ۶۵۰ تا ۷۵۰ میلیون دلار تخمین زدن، ولی آخرش بیخیال شدن. لویی درایفوس هم برای یه مدت کوتاه به عرضه اولیه فکر کرد.
بین همه معاملهگرای بزرگ، کارگیل از همه بیشتر برای سهامی خاص موندن تقلا کرد. بیشتر از یه قرن، این شرکت دست خانوادههای کارگیل و مکمیلان، نوادگان بزرگان تجارت غلات، بود. تو سال ۲۰۰۶، مارگارت کارگیل، نوه بنیانگذار شرکت، فوت کرد. مارگارت یکی از پولدارترین زنهای آمریکا بود، ولی بیشتر ثروتش سهام ۱۷.۵ درصدیش بود که تو شرکت کارگیل گیر کرده بود. بعد از مرگش، خیریههایی که راه انداخته بود دنبال نقد کردن سرمایهگذاریشون بودن. اونا شروع کردن به فشار آوردن به شرکت که حداقل برای سهام مارگارت یه عرضه اولیه ترتیب بده.
بقیه خانوادههای کارگیل و مکمیلان کلاً با این ایده مخالف بودن. پنج سال یه جنگ پشتپرده بین سهامدارای مختلف کارگیل جریان داشت. آخرش، شرکت یه راهحل پیدا کرد: سهام مارگارت تو کارگیل رو از خیریههایی که راه انداخته بود، خرید کرد و خلاص.
با وجود تلاشهای سخت شرکتهایی مثل کارگیل، ویتول و ترافیگورا برای خصوصی موندن و دوری از چشم عموم، عرضه اولیه گلنکور ناگزیر توجه همه رو به کل این صنعت جلب کرد.
. بعضیها هنوزم فکر میکنن عرضه عمومی و سهامی عام شدن گلنکور اشتباه بود. زاک، مدیر مالی سابق گلنکور که تا عرضه اولیه عضو هیئتمدیره بود، میگه: «شرکت نباید سهامی عام میشد.» .
هر چی که معایب سهامی عام شدن باشه، حرکت این صنعت به سمت بازارهای سرمایه فایدههای زیادی هم داشت. چه با عرضه اولیه، چه فروش اوراق قرضه یا شراکت با سرمایهگذارای خصوصی، توانایی معاملهگرای کالایی برای دسترسی به یه مجموعه بزرگتر از سرمایهگذارا بهشون امکان داد پول خیلی بیشتری جمع کنن، اونا حالا قدرت مالی زیادی برای تاثیر گذاشتن روی اتفاقات جهانی دارن.
تمامی حقوق مادی، معنوی و انتشار برای پادکست نرخ محفوظ است.