۱۹۶۹ کالیفرنیا داشت می شد یکی از مشهور ترین ایالتهای آمریکا. اونجا هم مثل خیلی از ایالت های دیگه ، دهه ۶۰ براش یه دهه پر تنش و پر ماجرا از نظر تغییرات اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و هنری و اینها بود.
اتفاق هایی مثل جنبش واتس که از دستگیر شدن یه راننده مست سیاه پوست شروع شد و تبدیل شد به یه درگیری بزرگ بین پلیس و سیاه پوستا تا اعتراض ها به جنگ ویتنام و درگیری هاش و پیدا شدن سرو کله هیپی ها و روی کار اومدن رونالد ریگان و فرماندار شدنش و بعدا هم که شد ۴۰ امین رئیس جمهور آمریکا.
ایران هم یه نگاه بندازیم ببینیم چه خبر بوده. این که بعضی وقتا یه نگاهی به ایران یا دنیا میندازم ببینم تو زمانی که داستان ما اتفاق افتاده چه خبر بوده بیشتر برای اینه که داستان و شرایط دوره و زمونش ملموس تر بشه برامون. بتونیم ارتباط بیشتری برقرار کنیم با داستان. خودمونو تو اون دوره زمانی داستان تصور کنیم که کجای تاریخ بودیم وقتی داشته این اتفاقا میفتاده.
دهه ۶۰ میلادی میشه تقریبا دهه ۴۰ شمسی. یعنی وقتی محمدرضا شاه پهلوی تو ایران حکومت میکرده، قیمت نفت رفته بوده بالا به خاطر رشد تقاضا، درآمدهای نفتی ایران زیاد شده بود و دوره رشد اقتصادی و صنعتی ایران بوده. شاه اصلاحات ارضی رو انجام داده بود و البته نارضاتی ها و اعتراضات و مبارزه های گروه های مختلف هم شروع شده بود.
آمریکا و شوروی هم که تو جنگ سرد بودن و رقابت های علمی و نظامی و سیاسی و ایدئولوژیکشون کلا دنیا رو تحت تاثیر قرار داده بود.
این یه نمایش کلی از وضع اون دوره دنیا و ایران و آمریکا بود.
حالا برگردیم سر کالیفرنیا. گفتم که کالیفرنیا داشت یکی از ایالت های معروف آمریکا میشد و جووناش هم حسابی داشتن تغییر میکردن. مدل موهای جدید، آهنگای جدید، طرز لباس پوشیدنشون عوض شده بود، ادبیاتشون، طرز فکرو عقیده هاشون….. خلاصه اتفاقای جدیدی داشت میفتاد.
یکی از این جوونا هم لری فینک بود. لارنس فینک که سال ۱۹۵۲ به دنیا اومد تو دهه ۶۰ وارد دانشگاه شده بود. لری تو دانشگاه ucla تو رشته علوم سیاسی ثبت نام کرده بود به این امید که یه روزی وارد سیاست بشه. تو دوران تحصیلش خیلی هدف خاصی نداشت و نمیدونست که میخواد دقیقا چیکاره بشه تا اینکه یه سمیناری تو دانشگاهشون برگزار میشه در مورد املاک و مستغلات و سرمایه گذاری تو این کلاس دارایی. لری توش شرکت میکنه و به این مباحث علاقه مند میشه و کارشناسی ارشدش رو تصمیم میگیره mba بخونه.
درسش که تموم میشه میره دنبال کار پیدا کردن و بازارهای مالی. خودش میگه مصاحبه های زیادی با شرکت های مختلف کرد و یکی از مهمترین شرکت هایی که رفت برای مصاحبه و حسابی هم خراب کاری کرد گلدمن ساکس بود. ابته از نظر خود لری فینک الان که به گذشته نگاه میکنه به نظرش کار خدا بوده که نرفته تو گلدمن ساکس و مسیر زندگیش شده اینی که الان یکی از ثروتمندای دنیاست و شرکتش ۱۰ تریلیون دلار دارایی تحت مدیریت داره.
به هر حال تو اون مصاحبه با گلدمن ساکس رد میشه تا اینکه وارد شرکت فرست بوستون میشه، چه سالی؟ ۱۹۷۶ و تو چه پوزیشنی؟به عنوان معامله گر اوراق قرضه یا اوراق بدهی. فرست بوستون هم یه بانک و شرکت بزرگ خدمات مالی بود. شرکت خوبی بود برای شروع کار. اوراق بدهی هم از اوایل دهه ۷۰ تو آمریکا داشت معاملاتش رونق بیشتری پیدا میکرد و جای خوبی برای پیشرفت کردن فینک بود. لری فینک تو کارش هم عملکرد خوبی داشت و به سرعت تبدیل شد به یکی از مدیرهای میانی شرکت. جوون ترین مدیر شرکت تو بخش خودش شده بود.
اوایل دهه ۸۰ یعنی سال ۱۹۸۳ اقتصاد آمریکا بعد از یه دوره طولانی رکود داشت دوباره بزرگ می شد و رونق می گرفت. ریگان رئیس جمهور شده بود و سیاست های انبساطی هم پیش گرفته بود. مالیات ها رو کاهش داد، مقررات زدایی داشت میکرد و قوانین نظارتی بازارهای مالی و بانک ها رو ساده تر کرد و فضا رو آماده کرده بود برای ابتکارهای مالی و کار کردن تو این بازارا. یکی از این ابتکارهای مالی وام های رهنی بودن. اوراق مالی ای که پشتوانشون وام های رهنی هست.
بذارید داستانو همینجا نگه داریم و یه توضبح کوچیک راجب این اوراق بدم که چی هستن اصلا.
بانکها میان به کسایی که میخوان خونه بخرن وام میدن. وام های مثلا ۱۵ ساله یا ۳۰ ساله که اقساط ماهیانشون و پرداخت های اونایی که وام گرفتن و نرخی که وام گرفتن کاملا مشخصه.
تو مرحله بعد بانکها این وام ها رو یه جا جمع میکنن و تبدیلش میکنن به یه سبدی که وام های مختلفی توش ریختن و هرکدوم از این وام ها هم مبلغشون فرق میکنه، نرخ هاشون فرق میکنه و کلا شرایطشون با هم متفاوته ولی کاملا مشخصه که مجموع این وام ها به طور متوسط نرخ بهره شون چقدره یا کلا تو ماه چقدر پرداختی دارن.
حالا بانکا روی این سبد وام اوراق منتشر میکنن و اوراقی که منتشر شده رو میفروشن به مردم و کسایی که دوست دارن سرمایه گذاری کنن توش. هرماه هم که اون وام گیرنده های اول قسطاشون رو پرداخت میکنن این پرداختها به عنوان سود اوراق میره میرسه به کسایی که اوراق رو خریدن و توش سرمایه گذاری کردن.
خوب برگردیم به داستان و اون جایی که گفتم لری رفته شرکت فرست بوستون و چند سالی اونجا کار کرده و رسیدیم به سال ۱۹۸۳ ،وقتی ریگان به عنوان چهلمین رئیس جمهور آمریکا داشت تو کاخ سفید کار میکرد.
لری فینک یکی از معمارهای این اورق رهنی بود. اوراقی که ۲۰ سال بعد یعنی تو سال ۲۰۰۸ تبدیل شد به یه بمب اقتصادی. اما تو دهه ۸۰ این ابزار جدید مالی رو فینک به خیلیا فروخت. مثل صندوق های سرمایه گذاری. این فروش ها با کارمزدی که برای فرست بوستون داشت دلارهارو سرازیر کرد به حساب های شرکت. فرست بوستون رسید به صدر جدول شرکتهای فعال تو صنعت بانکی و سرمایه گذاری.
وقتی لری فینک تونست ۱ میلیارد دلار سود برای فرست بوستون بسازه شد سودآورترین مدیر شرکت. تو همچین شرایطی وقتی یکی قرار میگیره با اون موفقیتایی که کسب کرده، با اون سودآوری که برای شرکت داشته، با اون شهرتی که پیدا کرده دیگه به نظرش میرسه که شکست ناپذیره. این درست موقعی بود که لری فقط تو ۱ فصل سال ۱۹۸۶ حدود ۱۰۰ میلیون دلار زیان ساخت با معاملاتش.
یعنی ۱ سال قبل از ۱۹ اکتبر ۱۹۸۷ که به دوشنبه سیاه هم معروفه و توش بازار سهام آمریکا به شدت سقوط میکنه. اینم اضاقه کنم که دوشنبه سیاه شاخص داو جونز ۲۲.۶ درصد سقوط کرد اما هنوز یک سال مونده به این اتفاق و وقتی لری فینک این ضرر رو داد هنوز بازار تو روند صعودی و حال خوب خودش بود و همه داشتن سود میکردن.
اگه از جنبه اقتصاد رفتاری بخوایم این ماجرای زیان رو ببینیم و توضیح بدیم باید بگم که طبق نظریه چشم انداز کانمن و تورسکی که برنده جایزه نوبل اقتصاد بودن، احساس بدی که از زیان به آدم دست میده خیلی بیشتر از احساس مطلوبیت و شادی همون مقدار سوده. این معنیش چیه؟ ینی این ضرری که لری ساخت تقریبا شهرت و اعتبارش رو از بین برد. اون همه موفقیتش و سودی که ساخته بود یک دفعه از ذهنا پاک شد و این خرابکاریش جاشوگرفت. شرکت لری رو اخراج نکرد ولی عملا رفت تو حاشیه و از مرکز توجه ها خارج شد.
پیام خیلی واضح بود، وقت خداحافظیه. فقظ یه مشکل اساسی وجود داشت، با لکه دار شدن شهرتش هیچ بانک و نهاد مالی ای علاقه ای نداشت که استخدامش کنه. تو سن ۳۶ سالگی لری فینک بیکار شده بود.
اما اون آدمی نبود و نیست که به این راحتی تسلیم بشه، مصمم بود هرجوری که هست به هر وسیله ای که ممکنه اون شهرت و عظمت قدیم خودش رو دوباره به دست بیاره.
این دفعه میخواست تجارت خودش، شرکت خودش رو راه اندازی کنه. برای اینکار هم به چی احتیاج داشت؟ همون مشکلی که همه دارن، منابع مالی و سرمایه گذار.
ولی بازم به خاطر سابقش که خراب شده بود تقریبا غیر ممکن به نظر میرسید که بتونه سرمایه و سرمایه گذار جذب کنه برای فکری که توسرش بود. تا اینکه استیو شوآرتزمن رو میبینه.
شوآرتزمن یکی از قوی ترین و تاثیر گذار ترین آدمای وال استریته. اون موقع شوآرتزمن هم سرنوشتش مثل فینک شده بود. اون هم که یکی مدیرای بانک لمن برادرز بود و داشت میرفت که بشه مدیر عاملش به خاطر یه سری اتفاقات مجبور میشه لمن برادرز رو ترک بکنه.
سال ۱۹۸۵ شوآرتزمن و پیتر پیترسون شرکت blackstone رو تاسیس میکنن. هم شوآرتزمن و هم پیترسون آدمای با تجربه ای تو بازار مالی بودن. هم تجربه داشتن هم ارتباطات هم یه مقداری پول برای شروع تجارت خودشون.
هدف استیو شوآرتزمن این بود که شرکت بلک استون رو خیلی خیلی بزرگ کنه و بتونه تو همه بخش های اقتصادی سرمایه گذاری کنه. شرکتشون یه شرکت مدیریت ثروت بود دیگه. پس نمیخواست فقط در حد چند تا سرمایه گذاری کوچیک باقی بمونه.
یکی از هنرهای شوآرتزمن که به موفقیت شرکتش هم خیلی زیاد کمک کرد این بود که توانایی خاصی تو شناسایی آدمای با استعداد داشت. اون میدونست چطوری باید مغزها رو استخدام کنه تو شرکتش. شوآرتزمن میگه هدف من این بود آدمایی رو انتخاب کنم که نمرشون ۱۰ از ۱۰ باشه میگه که اگه شما خودت نمرت ۱۰ از ۱۰ باشه خوب خوش به حالته و میتونی حسابی موفق باشی اما اگه بتونی آدمای مثل خودت رو هم جذب کنی پول سرازیر میشه به سمتت. میگه این جور آدما قدرت اینو دارن که مشکلات رو حس کنن، لمس کنن و براشون بهترین راه حل ها رو ارائه بدن.
و لری فینک از همین آدمایی بود که نمرشون ۱۰ از ۱۰ عه. شوآرتزمن که فینک رو میبینه تصمیم میگیره یه همکاری مشترک رو باهاش شروع کنه، یه joint ventur تشکیل بدن و اسمش میذارن مدیریت مالی بلک استون و ۵ میلیون دلار هم توش سرمایه گذاری میکنن.
تو مدت ۵ سال فینک ۵ میلیون دلار سرمایه گذاری رو تبدیل کرد به ۸ میلیارد دلار دارایی تحت مدیریت.
لری یه درس مهم گرفته بود، اینکه همیشه باید حواست به ریسکها باشه و گوش به زنگ باشی. یکی از استراتژی های سرمایه گذاریش این هست و این بوده که حتی ۱ سکه هم سرمایه گذاری نمیکنه مگر اینکه همه ریسک ها رو سنجیده باشه و محاسبه کرده باشه. لری یکی از اولین کسایی بود تو بازار مالی که خیلی به آمار و محاسبات آماری و الگوریتم های معاملاتی و محاسبات ریسک اهمیت میداد.
فینک دوباره به اوج خودش برگشته بود. به فکرش میرسه که اگر بخوان شرکت با سرعت بیشتری رشد کنه باید یه مقدار دیگه از سهام شرکت رو بدن به یه سری آدم با استعداد دیگه تا بیان و باهاشون همکاری کنن. نظرش رو هم به شوآرتزمن میگه ولی شوآرتزمن باهاش مخالفت میکنه. هم فینک و هم شوآرتزمن آدمای خیلی رقابتی ای هستن با یه تفاوت عمده، فینک بیشتر یه تریدره و شوآرتزمن به سرمایه گذار و بانک دار، خیلی هم آدم محافظه کاریه انگار از دست ندادن پول یه حس غریزیه براش.
دوتا آدم رقابتی و سلطه گر با خصوصیات خیلی قوی و محکم معمولا تو کار با هم دچار تضاد میشن. همون ضرب المثل دو پادشاه در یک اقلیم نمی گنجند.
بعد از اینکه شوآرتزمن پیشنهاد فینک رو رد کرد، فینک تصمیم گرفت که همه روابط خودش با شرکت رو متوقف کنه. این وقتی بود که شوآرتزمن تو زندگی خصوصی خودش هم مشکلاتی داشت و وقتی بو برد که فینک یه چیزایی تو سرش هست خیلی ناراحت و مضطرب شد. در هر صورت فینک تصمیم خودش رو گرفته بود که یا رهبری شرکت رو به دست بیاره یا شرکت رو ترک کنه.
تو اون دوره بانک pnc که یه بانک با سابقه و قدیمی بود داشت خیلی از شرکت ها و بیزینس های کوچکتر رو میخرید. فینک میره برای مذاکرده با pnc که بانک بیاد و سهام شوآرتزمن رو ازش بخره و مدیریت شرکت رو بده دست فینک. Pnc پیشنهاد خوبی به شوآرتزمن میده برای قیمت سهام شرکت. چند صد میلیون دلار. شرکتی که با ۵ میلیون دلار تاسیس شده بود حالا چند صد میلیون دلار قیمت گذاری شده بود. رد کردن این پیشنهاد کار ساده ای نیست و شوآرتزمن هم پیشنهاد رو پذیرفت و سهامش رو فروخت. شاید این یکی از بزرگ ترین اشتباهات شوآرتزمن بود. البته اون موقع قطعا فکرشو نمیکرد این شرکت کوچیک یه روزی غول سرمایه گذاری دنیا بشه تحت مدیریت فینک.
۱۹۹۴ سال سرنوشت سازی برای شرکت بلک راک بود. بلک راک از بلک استون جدا شد و یه شرکت خیلی کوچیک و تقریبا ناشناخته بود. با استانداردهای وال استریت به عنوان بزرگ ترین بازار سرمایه یه کشور تو دنیا شرکتی که یه سبد دارایی با درآمد ثابت ۸ میلیارد دلاری رو مدیریت کنه شرکت کوچیکی به حساب میاد.
حالا فینک با بلک راک از بلک استون جدا شده و همه قدرت و تصمیم گیریا دست خودشه. فینک مخفی نمیکرد که خوشحاله از این اتفاق و میخواد که ایده های خودش رو اجرا کنه و تو بازارهای مالی برنده بازی باشه ولی برای برنده بودن باید یه مزیتی پیدا میکرد، باید یه کاری میکرد که بقیه نکرده باشن .
یهو از جایی که فکرشم نمیکرد یه موقعیت عالی پیش اومد. جنرال الکتریک با مدیریت جک ولش از سال ۱۹۸۱ تا ۲۰۰۱ خیلی رشد کرده بود و شرکت موفقی بود. پول درآوردن تو دهه ۸۰ آمریکا نسبتا کار ساده تری از الان بود و جنرال الکتریک هم پول زیادی درآورده بود . وارد صنعت مالی و رسانه هم شده بود.
اونا شرکت کیدر پی بادی رو که یه شرکت سرمایه گذاری و مالی بود خریدن ولی بعد از یه مدت متهم شدن به استفاده از اطلاعات نهانی تو معاملات و کلاهبرداری مالی و حسابداری. ولش که دید خیلی دردسرش داره زیاد میشه و اوضاع خرابه تصمیم گرفت این شرکتو بفروشه به هرکسی که پیشنهاد خرید بده. Paine webber که به موسسه مالی دیگه بود اعلام آمادگی کرد که پی بادی رو میخره ولی اوراق قرضه بنجلش رو حاضر نیست برداره.
فکر کنم اسما زیاد شد یکم، بذارید به مروری بکنم که گم نشیم بین اسما و داستان. Pnc بانکی بود که سهام شوآرتزمن رو از خرید و شد شریک فینک. پی بایدی بانکیه که شرکت جنرال الکتریک خریدده بود و حالا میخواست بقروشتش و پین وبر هم موسسه مالی ای هست که گفته آمادگی داره پی بادی رو از جنرال الکتریک خریداری کنه ولی حاضر نیست اوراق بنجلی که تحت مدیریت پی بادیه رو برداره.
اوراقی که پی بادی داشت ۱۰ میلیارد دلار اوراق رهنی بود که بهش cmo هم میگن. اینا اوراقین که به خاطر پیچیدگیشون مشهورن. ولش مدیر عامل جنرال الکتریک یه آدم فوق العاده و کاردرست بود ولی آدم حرفه ای تو صنعت مالی نبود و خیلی از این چیزا سر در نمیاورد. ولش خیلی عجولانه و شتابزده تصمیم میگیره از شر این اوراق راحت شه. ولی همونطور که گفتم به خاطر پیچیدگی هایی که این اوراق داشت هیچ شرکت سرمایه گذاری و مالی ای حاضر نبود به این سادگی بره سمتش به غیر از بلک راک.
گفتم قبلا که فینک خودش از اولین کسایی بود که روی وام های رهنی کار کرده بود. تسلط قابل توجهی روی این اوراق داشت. به عنوان سردمدار اوراق رهنی فینک با خودش حساب کرد اگه بتونه با جنرال الکتریک سر ارزشگذاری این اوراق به توافق برسه احتمالا سود خوبی میکنه و یه نقطه پرتابی میشه برای شرکت بلک راک.
تیم ارزشگذاری فینک با روش های آماری و ریاضیاتی هفته ها روی سبد دارایی های این اوراق کار کردن که بتونن دوباره ارزشگذاری و ارزیابیش کنن.
فینک و تیمش تو بلک راک با موفقیت تونستن به جنرال الکرتیک کمک کنن که از دست این اوراق راحت بشه و بفروشتشون.
اینکه فینک و تیمش چیکار کردن و چطور ارزشیابی کردن این اوراق رو و چطور تونستن بفروشنش یکم پیچیدست و یه کار حرفه ای مالی و مهندسی مالیه ولی فقط بگم که خیلی کار بزرگی کرده بودن . همین تیم حرفه ای فینک و پیشتاز شدنشون تو مهندسی مالی شد اون مزیتی که فینک دنبالش میگشت تا بتونه تو رقابت با شرکت های سرمایه گذاری و مالی دیگه برنده باشه.
از اون به بعد بلک راک به خاطر این که به شرکت های مشکل دار کمک میکرد یا اوراق و سبد دارایی های مشکل دار رو مدیریت میکرد معروف شد به ghostbuster یا شکارچی ارواح.
همکاری فینک با جنرال الکتریک موقعیت بلک راک تو وال استریت رو حسابی تقویت کرد. فقط ۳ سال بعد از جدا شدن بلک راک و بلک استون از هم، دارایی تحت مدیریت بلک راک رسیده بود به ۴۶ میلیارد دلار.
شرکت بالاسری بلک راک که همون بانک pnc بود تصمیم میگیره بخش مدیریت ثروت خودش رو که ۱۴۵ میلیارد دلار دارایی تحت مدیریت داشت رو هم با بلک راک ادغام کنه.
حالا دیگه فینک تبدیل شده بود به یه میلیاردر . اون هم مثل خیلی از میلیاردرهای دیگه شروع کرد به خرید آثار هنری. اون معتقد بود آثار هنری و املاک و مستغلات دو تا دارایی هستن که توشون ثروت خوابیده. فینک معتقده سرمایه گذارایی که بالاتر از ۱۰۰ هزار دلار سرمایه گذاری هاشون هست برای در امان موندن از تورم و رشد سبد دارایی هاشون باید حتما آثار هنری هم داشته باشن در کنار املاک و طلا.
بلک راک دیگه بزرگ شده و وقتش بود که سهامش رو به صورت عمومی عرضه کنه. وقتی سال ۱۹۹۹ سهامش توی بورس عرضه شد، پنجمین شرکت بزرگ مدیریت دارایی تو آمریکا شد که سهامش داشت مبادله میشد. اما فینک هنوز راضی نبود. میخواست بزرگترین شرکت باشه، میخواست اولی باشه. تو ۵ سال بعد بلک راک همچنان داشت به رشد خودش ادامه میداد و ۴۰۰ میلیارد دلار دارایی تحت مدیریت خودش گرفته بود. توی ۱۰ سال بلک راک تبدیل شد به یه غول، غولی که هنوز تشنه بزرگتر شدن بود.
تو دوره دوم ریاست جمهوری بیل کلینتون بیکاری کم شده بود و بازار سهام هم رشد خوبی کرده بود . امریکا دوباره شده بود مرکز اصلی رشد و انقلاب تکنولوژی. لری کار خودشو از دوره رکود شروع کرده بود و رفته بود تو فرست بوستون کار کرده بود و بعدم شرکت خودش رو ساخته بود و تبدیل کرده بود به یه غول تو بازار سرمایه و سرد و گرم روزگارو چشیده بود. حالا داشت یه اتفاق جدید میفتاد. همون اوراق رهنی که فینک یکی از پایه گذاراش بود و ۲۰ سال داشت معامله کرده بودنشون، کم کم داشت تبدیل میشد به یه بمب ساعتی برای اقتصاد آمریکا و جهان.
سال ۲۰۰۰ تو آمریکا قانون مدرن سازی قراردادهای آتی تصویب شد که تاثیر زیادی روی بازارهای مالی به خصوص بازار اوراق و مشتقات داشت. بعضی از مقررات مربوط به معاملات اوراق برداشته شد که باعث افزایش نوآوری و پیچیدگی بازار شد، اما در عین حال، سفتهبازی رو هم افزایش داد.
شرکت های سرمایه گذاری و بانک ها میلیاردها دلار از انتشار اوراق و ابداع ابزارهای مختلف مالی سود کردن. این تجارت شرکتهای مالی، بانکها، بیمه ها و موسسات رتبه بندی رو به هم وابسته و مرتبط میکرد. هزاران میلیارد دلار وام و تسهیلات و اوراقی که به پشتوانه اونها به سرمایه گذارای همه دنیا فروخته شد بود همه رو به هم وصل می کرد. با این اوراق ریسک بانکها میومد پایین و بین همه این شرکتها و مردم تقسیم میشد ولی نکته این بود که ریسک همچنان وجود داشت فقط بین همه مردم و نهادهای اقتصادی تقسیم شده بود.
از اونجای که هرکسی میتونست وام مسکن بگیره تقاضای خرید مسکن به شدت رفت بالا. املاک و مستغلات یه دارایی واقعیه، میشه لمس کرد این دارایی رو، میشه توش زندگی کرد و دیدش، فیزیکیه اما اوراق رهنی فقط یه دارایی پر ریسک مالی بود.
سال ۲۰۰۸ شده ،زنگ خطر به صدا دراومده و اولین بانکی که ورشکست شد بانک bear stearns بود. دولت آمریکا احساس خطر کرده و از جی پی مورگان میخواد که bear steans رو نجات بده با وام دادن و کمک های مالی. جیمی دایموند که یکی از بانکداری حرفه ای و با هوش آمریکاست و اون موقع مدیرعامل بانک جی پی مورگان بود قبول میکنه فقط چون فکر میکرد سقوط اولین بانک و ورشکستگیش به یه بحران بزرگ ختم میشه. از طرف دیگه آدمی هم نبود که به این سادگی بخواد زیان همچین کاری رو بپذیره پس برای مشورت زنگ میزنه به لری فینک.
تو حالت عادی و شرایط عادی این کار پر از تضاد منافعه ولی اوضاع خراب بود و فینک هم بیش از اندازه تو کار خودش حرفه ای بود. تو اون شرایط دیگه همه این حرفا رو گذاشته بودن کنار و فقط دنبال این بودن که جلوی فاجعه رو بگیرن.
تازه برای نجات bear stearn دست به دامن فینک شده بودن که پای aig هم اومد وسط. بلک راک شده بود پای ثابت همه طرح و برنامه های نجات شرکتهای مالی در حال ورشکستگی.
بحران مالی و شهرت فینک فرصت تکرار نشدنی ای براش بود که اسمش خودش رو جاودانه تر و بزرگ تر کنه تو وال استریت و اقتصاد جهانی.
بعد از بحران مالی ۲۰۰۸ و کم شدن اعتماد به ابزارهای مالی و اوراق دیگه این بیزنس بهترین روش پول درآوردن نبود. دنیا داشت عوض میشد و این بار میرفت سمت اینترنت و گردش اطلاعات و شرکت هایی مثل فیسبوکو یوتیوب و فضای مجازی و شبکه های اجتماعی. چیزی که به ذهن فینک رسید این بود که این تغییرات بخش مالی رو هم به صورت بنیادی تغییر میده. چیزی که آینده بازار مالی میتونه باشه صندوق های قابل معامله یا همون etf هاست.
تبلیغات گسترده ای داشت روش میشد و مردم هم دیگه به اینترنت و شبکه های اجتماعی دسترسی داشتن و میتونستن خیلی سریع به اطلاعات دسترسی داشته باشن. به نظر میرسید به زودی معاملات آنلاین هم گسترده مبشه. بعد از بحران مایل ۲۰۰۸ بلک راک شروع کرد به خریدن صندوق های etf.
مثل ماهیگیری میمونه. آدمای خیلی کمی هستن که برن دریا و اقیانوس برای شکار نهنگ و احتمالا خیلی هم سخته و به ندرت هم موفق میشن. راه آسون تر اینه که یه تور پهن کنی و همه ماهی ها رو بگیری.
فینک تو این فکر بود که مردم میرن سراغ etf ها و اگر کنترل این نوع صندوق ها رو داشته باشه میتونن از سرمایه های کوچیک مردم ولی با تعداد بالا سود خوبی به دست بیارن . خیلی زود بلک راک بیشتر از نصف صندوق های etf رو تحت کنترل خودش درآورد.
فقط تو سال ۲۰۱۴ بلک راک تونست ۱۰۳ میلیارد دلار سرمایه جمع کنه. با سرعت عجیبی شرکت تبدیل شد به بزرگترین سهامدار تو تقریبا بیشتر شرکتهای پذیرفته شده توی بازار سرمایه. از طریق همین صندوق های قابل معامله یا Etf
میشه گفت لری فینک حالا بیشتر از هر کس دیگه ای میتونه تو اقتصاد آمریکا و بازار مالی تاثیر گذار باشه. فینک جی پی مورگان قرن ۲۱ عه.
تمامی حقوق مادی، معنوی و انتشار برای پادکست نرخ محفوظ است.