اپیزود دهم- آدام اسمیت و ثروت ملل

متن کامل اپیزود

آدام اسمیت اول از همه و مهمتر از همه یه فیلسوف اخلاقیات بود ولی احتمالا بیشتر شهرتش به خاطر کتاب موندگاریه که تو زمینه اقتصاد نوشته، یعنی ثروت ملل. بعضیا میگن اسمیت پدر علم اقتصاده.

آدام اسمیت تو یه شهر کوچیک تو اسکاتلند به دنیا اومد به اسم کرکالدی. اولین آموزش هاش درباره اخلاقیات و اقتصاد رو هم از بازار دم خونشون یاد گرفت. اسمیت تو دانشگاه گلاسکو درس خوند و به ریاستش رسید و شد ستون انقلاب روشنفکری ای که دنیا مثلشو کمتر دیده. اون بیشتر عمرشو تو پایتخت اسکاتلند یعنی ادینبرو زندگی کرد و تدریس کرد و بزرگ شد. دست نامرئی بازار که احتمالا خیلی از کسایی که اقتصاد خوندن یا به اقتصاد علاقه مندن راجبش شنیدن ابداع جناب اسمیت بوده. دست نامرئی که به قول اسمیت اگه ما فرض رو بذاریم بر منفعت طلبی آدما و بازار رو به حال خودش رها کنیم و آزادش بذاریم همه چیزیو تو اقتصاد به تعادل میرسونه.

من الان اینجا اصلا نمیخوام درست و غلط بودن این گذاره رو بررسی کنم یا بگم دست نامرئی وجود داره یا نداره. اینجا بیشتر دنیال داستان آدام اسمیت و ثروت مللشم و میخوام اونارو برای شما تعریف کنم.

شهر تاریخی ادینبرو هنوز هم اینطور که عنوان میشه اگه بهش سفرکنید حال و هوای تاریخی قرن هجدهمی داره خیلی هم شهر سرزنده ایه. یه قلعه باستانی روی یه تپه بالای قسمت قدیمی شهر وجود داره و قسمت جدید و مدرنش هم که یه شهر اروپایی پر رفت و آمد و شلوغه.

ادینبرو امروز هم بهشت هنرمندا و آثار هنریه و پر از آدمای گرم و خوش مشرب و مهمان نواز.

سال ۱۷۰۷ اسکاتلند به ایرلند و ولز پیوست که با انگلستان پادشاهی بریتانیای کبیر رو تشکیل بدن. این پادشاهی بزرگترین حوزه تجارت آزاد تو اروپا بود. انقلاب روشنفکری که بعدا به انقلاب روشنفکری اسکاتلند هم معروف شد تو همین دوره اتفاق افتاد و آدام اسمیت هم همونطور که گفتم یکی از ستون های این انقلاب فکری بود.

اسمیت سال ۱۷۲۳ به دنیا اومد. پدرش هم اتفاقا اسمش آدام اسمیت بود که یه وکیل و کاراگاه خصوصی بود. یه کار مهمی هم که می کرد دستگیر کردن قاچاقچی های ویسکی بود و چند ماه قبل از اینکه پسرش یعنی آدام اسمیت مد نظر ما به دنیا بیاد از دنیا رفت.بعد از فوت پدرش هم مادرش تمام زندگیشو وقف تربیت و بزرگ کردن آدام کرد.

اسمیت عاشق خلیج فورت و سواحلش و رودخونه هاش بود و از قدم زدن کنارشون لذت میبرد. روح آدام اسمیت همیشه تو شهر کرکالدی زندگی می کرد حتی وقتی که جسمش اونجا حضور نداشت.

ما آدام اسمیت رو بیشتر به خاطر افکار اقتصادیش و طرفداریش از اقتصاد آزاد میشناسیم و کمتر کسی هست که از اون یه عنوان یه فیلسوف اخلاقی بخواد تعریف بکنه یا نقدش کنه. اما اگه بخوایم واقعا آدام اسمیت رو بشناسیم حتما باید هر دو جنبه تفکرات و کارهاشو بشناسیم وگرنه ممکنه برداشت اشتباهی از نظرات اقتصادیش داشته باشیم.

اگه اواسط قرن ۱۸ میرفتید به بریتانیای کبیر به احتمال خیلی زیاد اسم دکتر اسمیت فیلسوف و استاد دانشگاه گلاسکو به گوشتون می خورد. دیوید هیوم معروف هم از دوستان نزدیکش بود. دانشجوها از راه های دور مثلا از روسیه راه میفتادن میومدن میشستن سر کلاسای دکتر اسمیت که براشون از اخلاقیات و اقتصاد سیاسی بگه.  جدای از بالا بودن سطح علمی کلاسهاش که بعضی وقتا واقعا سخت و سنگین بودخودش هم خیلی آدم جالبی بود. اسمیت علی رغم هوش خیلی بالایی که داشت به شدت حواس پرت بود. مثلا میگن یه بار خودش صبحونه آماده کرده و چایی گذاشته بعد که داشته میخورده غر زده که این چه وضع چایی درست کردنه، این بدترین چایی ایه که تو زندگیم خوردم یا یه بار با لباس خواب از خونه اومده بیرون و قدم زنان تو توهم خودش رفته و رفته و رفته تا به خودش اومده و دیده نزدیک ۲۵ کیلومتر از خونش دور شده. موقع راه رفتن میفتاده تو چاله و خلاصه خیلی حواس جمعی نداشته. اما گفتم این حواس پرتیها و رفتارای شخصی عجیبش هیچ تناسبی با هوش سرشارش نداشت.

یه اتفاق عجیب هم وقتی چهار سالش بود براش افتاد. یه گروه از کولی ها اسمیت رو میدزدن. ورش میدارن میزنن زیر بغلشون و میبرنش. عموش که خبردار میشه خیلی سخت تلاش میکنه این کولی ها رو پیدا بکنه و آدام رو ازشون پس میگیره. ممکن بود به همین سادگی به جای پدر علم اقتصاد یه کولی فقیر بشه.

روبروی خونه خانواده اسمیت یه بازار محلی بود و پنجره اتاق اسمیت به این بازار باز میشد و این اولین مواجهه آدام اسمیت با بازار و قوانینش و مبادلات روزمرش بود. صبح که از خواب پا میشد اولین چیزی که میدید از پنجره اتاقش بازار و آدمایی بود که داشتن اونجا با هم چک و چونه میزدن و خرید و فروش میکردن و قیمت تعیین میکردن. این مشاهداتش از بازار و روابطی که توش وجود داشت خیلی جذبش کرد، خیلی توجه  این بچه باهوش و با استعداد ولی حواس پرت رو به خودش جلب کرد.

معاملاتی که مردم با هم میکردن و اعتمادی که توی این معاملات به هم داشتن یا نداشتن و عواقب این معاملات که خوب بود یا بد بود و اینکه جامعه بشری چجوری داره این قوانین نانوشته رو ازشون پیروی میکنه براش تعجب آور و هیجان انگیز بود و شاهکار آدام اسمیت هم همین تئوریزه کردن و تعریف و توصیف این قوانین تو کلاسهای درسش و نوشته هاش هست.

تو اوج نوجوونی ، وقتی فقط ۱۴ سالش بود اسمیت خونه مادریشو ترک کرد و رفت به یکی از ۴ دانشگاه باستانی اسکاتلند یعنی دانشگاه گلاسکو. دانشگاه گلاسکو سال ۱۴۵۱ ساخته شده و از قدیمی ترین دانشگاه های جهانه. اون موقع هم یکی از بهترین دانشگاه های اروپا بود. اسمیت از همون جا به ارزش های روشنفکری علاقه مند شد و کم کم توش غوطه ور شد. این روشنفکری ای که ازش صحبت میشه پایه هاش  مشاهده و تجربه علمی و مدارک و مستنداته و کلا هرچیزی که علم نتونه اثباتش کنه رو باهاش مخالفه. در واقع اساسش همون روش شناسی علمیه.

فرانسیس هاچیسون که یکی از پایه های این نفکر روشنگری و روشنفکری اسکاتلند به حساب میاد استاد مورد علاقه اسمیت بود. هاچیسون اولین کسی بود که کلاس های درسشو به انگلیسی برگزار می کرد نه به زبان لاتین. هاچیسون تاثیر زیادی هم روی نوشته ها و کتاب های ادام اسمیت داشت. بعد از سه سال که تو دانشگاه گلاسکو گذروند بهش یه کمک هزینه تحصیلی میدن که بره و تو دانشگاه آکسفورد ادامه تحصیل بده. اسمیت با اسب راه میفته و میزنه به جاده که بره به آکسفورد. آکسفورد ولی اون موقع این دانشگاه فوق العاده ای که الان هست که نبود. خیلی مثل اینکه وضعیت وخیمی داشتن هم استاداش هم دانشجوهاش. بیشتر استادا و دانشجوها حتی دیگه ادای درس دادن و درس خوندن هم در نمیاوردن. آدام اسمیت ۶ سال تو دانشگاه آکسفورد موند و تقریبا فقط کتاب خوند. هر کتابی که به نظرش میرسید به دردش میخوره از دانشگاه میگرفت و میخوند. یکی از این کتاب ها کتاب رساله ای در طبیعت بشر مال دیوید هیوم بود. خوندن کتاب هیوم اسمیت رو با یه دنیای فکری جدیدی آشنا کرد. تو داشنگاه آکسفورد با هیوم و تفکرتاش به شدت مخالفت میشد و وقتی فهمیدن اسمیت داره خودش جوری که دلش میخواد درس میخونه و کتاب های هیومم زیاد میخونه تنبیهش کردن و اسمیت هم به نشانه اعتراض آکسفورد رو ترک کرد و برگشت رفت به اسکاتلند و شهر ادینبرو.

ادینبرو هم کنار خلیج فورت هست. دقیقا روبروی زادگاه و شهر محبوب اسمیت یعنی کرکالدی. توی قرن ۱۶ و ۱۷ اگه میخواستی اسم چندتا شهر رو بگی که روشنفکری داشت توش جوونه میزد اصلا خبری از اسم ادینبرو و اسکاتلند نبود اما دقیقا تو دورانی که اسمیت داشت تو اسکاتلند زندگی میکرد ادینبرو داشت تبدیل میشد به یه شهر مهم و تاثیر گذار از نظر حضور فیلسوفای روشنفکر. فیلسوفایی که دنبال جواب دادن به سوال هایی درباره خصوصیات اخلاقی بشر بودن. آیا آدما به طور طبیعی و غریزی خودخواهن و دنبال نفع شخصی یا اینکه فطرت بشر مهربان و نوع دوسته؟ گرایش فیلسوفهای اسکاتلندی بیشتر این بود که نمیشه به این سوال ها به راحتی جواب داد، همه جواب ها فقط حدس و گمانن، کاری که میشه کرد فقط اینه که بری و مشاهده کنی و ببینی تو دنیای اطرافت داره چی میگذره.

خیلی شجاعانه بود تو اون دوره این حرفارو زدن چون کلیسا کاملا مخالف این روش شناخت بود. اینکه با کنجکاوی بری و دنیا رو ببینی و چیزایی که دیدی رو تحلیل کنی و اعلام و کنی و افکار سنتی و مرسوم رو هم به چالش بکشی کار شجاعانه ای بود که اسمیت رو به خودش جذب کرد و الهام بخشش شد.

۱۷۵۱ به اسمیت ۲۸ ساله که درسش تموم شده بود و دنبال کار میگشت پیشنهاد کرسی منطق تو دانشگاه گلاسکو دادن و یه مدت کوتاه بعدش هم بهش کرسی فلسفه اخلاق رو دادن.  بقیه استادا زیاد از اسمیت خوششون نمیومد، پشت سرش حرف زیاد بود که تو مراسم دینی لبخند میزنه، دوست نزدیکش هیوم بی شرم و نادونه و استاد مورد علاقشم هاچیسونه که به جای لاتین درس دادن انگلیسی درس میده. ولی دانشجوها دوسش داشتن. یه جوری حرف میزد و درس میداد که یکم عجیب بود ولی خیلی خیلی صمیمانه و خودمونی بود.

فقط این مدل درس دادن جذابش نبود که براش شهرت آورده بود،۱۷۵۹ کتابی منتشر کرد به اسم نظریه احساسات اخلاقی که حسابی سروصدا کرد و آوردش تو سطح فیلسوفای بزرگ بریتانیای کبیر. سوالی که این کتاب اسمیت دنبالش بود بهش جاب بده این بود که چطور انسان که مخلوق منفعت طلبیه و دنبال سود خودش میتونه قضاوت های اخلاقی داشته باشه، چطوری میتونه نفع شخصیشو توی یه شرایطی نادیده بگیره؟

اسمیت معتقده جوابش تو یه قابلیت ذهنی ماست. اینکه ما میتونیم خودمون رو تو موقعیت یه آدم دیگه ای قرار بدیم یا خودمون رو تو جایگاه یه ناظر بی طرف ببینیم و نسبت به اخلاق یه نوع علاقه و مطلوبیت تو خودمون ایجاد کنیم.

تفکر سنتی میگفت که زبان یه هدیه از طرف خدا به انسانه ولی اسمیت جور دیگه ای پیدایش زبان رو تعریف می کرد. اون میگفت انسان های اولیه تو دنیایی پر از خطر و تهدید زندگی می کردن و به یه روشی احتیاج داشتن که بتونن با همدیگه ارتباط برقرار کنن تا بتونن زنده بمونن .پس این صداها و علامت ها رو درست کردن. از روی این صداها و علامت ها و بعد از سالها زندگی تحت فشار بشر زبان به وجود اومد. زبان به آدما کمک کرد احساسات و تجربه هاشونو به همدیگه منتقل کنن و بیشتر پیشرفت کنن.

کتاب کتاب خیلی مهم و بزرگی تو عصر خودش بود و خیلی مقبولیت پیدا کرد. ۱۰۰۰ تا نسخه از اولین چاپ کتاب منتشر شد و تو بریتانیا فروش رفت. یکی از کسایی که این کتاب رو خوند و خیلی هم به اسمیت علاقه داشت از ثروتمندای بریتانیایی بود به اسم تاونزند townshend. اسمیت تحت فشار زیادی بود چون هم داشت کارهای مدیریتی تو دانشگاه انجام میداد، هم تدریس میکرد و هم مقاله و کتاب منتشر میکرد و حسابی خسته شده بود. تاونزند هم که خیلی دوسش داشت بهش پیشنهاد داد که سالی ۳۰۰ پاند برای مادام العمر بهش حقوق میده اونم بیاد و بشه معلم خصوصی پسرش. ۳۰۰ پاند هم عدد خیلی بالایی بود تو قرن ۱۸.نمیشد به این راحتی ردش کرد.

قدیم خیلی معمول بود که اشراف و ثروتمندا برای تربیت بچه هاشون یه معلم خصوصی استخدام میکردن که از آدمهای پر نفوذ و شاخص زمان بود . کلا تربیت بچه رو میسپردن به این معلم خصوصی. اسمیت این پیشنهاد و قبول میکنه و دست بچه تاونزند رو میگیره و راه میفتن میرن سفر به فرانسه و سویس.

این اولین و تنها باری بود که اسمیت بریتانیای کبیر رو ترک کرد. ۱۷۶۴ آدام اسمیت و دوک بوکلوی جوون و همراهاشون عازم پاریس شدن. اول ۱۸ ماه تو تولوز توقف کردن و بعد رفتن به جنوب فرانسه و اونجا اسمیت و ولتر با هم ملاقاتی داشتن و اخر هم وارد پاریس شدن.

 اسمیتو تقریبا تو پاریس میشناختن  به خاطر کتاب نظریه احساسات اخلاقیش  که به فرانسه هم ترجمه شده بود. پاریس و اسمیت کاملا برای دیدن همدیگه آماده بودن.

تو این دوره بود که تصمیم گرفت یه کتاب اقتصاد سیاسی بنویسه. موضوعی که تو گلاسکو تدریس کرده بود و تو ادینبرو هم بارها در موردش بحث و مناظره کرده بود. اسم کتاب رو هم گذاشت ثروت ملل، کتابی که نوشتنش ۲۰ سال قرار بود طول بکشه و در موردش با دوست عزیزش دیوید هیوم هم مشورت و بحث کرده بود.

اولش که وارد فرانسه شده بودن نمیتونست درست زبون فرانسه رو صحبت بکنه و بفهمه به خاطر همین تحمل این زندگی و شرایط جدید هم براش سخت بود. دلش برای اسکاتلند و کرکالدی محبوبش تنگ شده بود ولی کم کم داشت زندگیش تو پاریس آسون تر میشد. زبان فرانسه رو بهتر یاد گرفته بود در حدی که دیگه میتونست با مشهورترین دانشمند اقتصاد فرانسه ینی کنه بشینه و بحث کنه. کنه دکتر دربار لویی پانزدهم هم بود و بنیانگذار مکتب اقتصادی فیزیوکراسی هم بود. با اینکه عقیده اقتصادی اصلی اون دوره  این بود که ثروت فقط مبتنی بر طلا و نقره هست کنه اصرار داشت که ثروت از تولید سرچشمه میگیره بین مردم دست به دست میشه و عین خون تو رگ های جامعه جریان پیدا میکنه. اما اشکال مکتب فیزیوکراسی این بود که میگفت فقط کشاورزی مولد واقعی ثروته و کارخونه داری و بازرگانی تولید ثروت نمیکنن  .اما  این  با فلسفه ای که آدام اسمیت دوست داشت سازگار نبود. اون جریان داشتن ثروت توجامعه رو با خوشحالی پذیرفت ولی قبول نداشت که صنعت و بازرگانی فعالیت به درد نخوریه.

۱۷۶۶ برادر کوچیک دوک که اومده بود پیششون تو یکی از خیابونای پاریس به قتل رسید و سفر اسمیت و دوک جوون هم اینجوری به آخرش رسید. اونا برگشتن بریتانیا و آدام اسمیت هم بعدش رفت کرکالدی تا چندین سال بعد رو روی کتاب جدیدش یعنی ثروت ملل کار کنه.

ثروت ملل یک کتاب عمیق و سخت و طولانیه که آدام اسمیت سعی کرده خیلی به هم پیوسته و منطقی بنویسدش و خیلی جاها برای اینکه یه مطلبیو خوب و با جزئیات توضیحش بده حسابی طولانیش کرده در حدی که خواننده دیگه از طولانی شدن بحث ممکنه حوصلش سر بره.

تو اولین جلد ثروت ملل آدام اسمیت مهمترین کشف خودش، مهمترین دستاورد خودشو معرفی میکنه. اینکه تقسیم کار یاعث بالارفتن بهره وری میشه و بالارفتن بهره وری هم ثروت رو افزایش میده. پس تقسیم کار کل ثروت یه کشور رو افزایش میده. وقتی کار تقسیم میشه آدما خیلی سخت روی قسمتی از کار که بهشون سپرده میشه کار میکنن و هوشمندانه تر هم کار میکنن. هوشمندانه کار کردن اونارو بهره ور تر میکنه و بهره وری بیشترشون هم همونطور که گفتم ثروت ملت رو بیشتر میکنه.

اسمیت تو این قسمت از کتابش راجب انباشت سرمایه هم صحبت میکنه. اینکه سرمایه چی هست اصلا و از کجا میاد؟  تو ادامه کتاب ثروت ملل ، آدام اسمیت تاریخ اقتصادی غرب رو تا همون زمانی که داشته کتاب رو مینوشته خیلی  قشنگ و جذاب تعریف میکنه. بعد شروع میکنه به مخالفت با سیاست اقتصادی بریتانیا و حسابی مکتب مرکانتیلیسم که مکتب اقتصادی مرسوم اون دوره بود رو نقد میکنه.

 آخرین بحثی هم که تو کتابش آورده درآمد و هزینه های دولت هست. درمورد مالیات ها میگه درباره انواع هزینه ها صحبت میکنه و اینکه بهترین نسبت این هزینه ها چجوری باید باشه تا یه کشور وضعش خوب باشه.

خیلی دانشمند بزرگی تو علوم اجتماعی بود چون به بهترین و کاربردی ترین شیوه ممکن تئوری جدید خودش رو سوار میکنه روی مشکلات  اون روز جامعه و باهاش سوالات اقتصادی و سیاسی ای که بود رو جواب میده.

اما از همه اینها که بگذریم محور اصلی و هسته اصلی کتاب ثروت ملل اینه که تقسیم کار ثروت کشورها رو افزایش میده. حالا سوال اینجاست که چی مانع میشه که ما بخوایم کار رو تقسیم کنیم؟ چیه که جلوی این تقسیم کار رو میگیره و نمیذاره ما ثروت مند بشیم؟

 اسمیت جواب میده که حجم  بازار و توسعه یافتگی بازاره که میتونه چارچوب تقسیم کار رو تعیین کنه و محدودیت براش ایجاد کنه. ما وقتی میتونیم از مزیت تقسیم کار و بهره وری و تولید ثروت بیشتر استفاده کنیم که یه بازاری داشته باشیم برای فروش محصولات تولیدیمون. اگه کفش درست کنیم ولی براش بازار نداشته باشیم یا غذا تولید کنیم یا ماشین تولید کنیم یا لوازم خونگی و هرچی که فکرشو بکنید ولی کسی نباشه که بخردش تقسیم کار هم بیخود بوده ثروت هم زیاد نمیشه.

هیچ دلیل عقلایی ای وجود نداره که مثلا ۱ میلیون تن برنج تولید کنیم و ۱ میلیون تن گوشت تولید کنیم برای تغذیه فقط ۱ نفر.

خوب فهمیدیم تقسیم کار ثروت ایجاد میکنه و اندازه بازار هم مانعیه برای تقسیم کار حالا سوال بعدی اینه که چی مانع از توسعه بازار و حجمش میشه؟

به نظر میاد ۲ تا چیز هست که جلوی رشد و توسعه بازار رو میگیره پس جلوی تقسیم کار رو میگیره پس جلوی ثروتمند شدن کشور رو میگیره. یکی موانع طبیعیه و اون یکی هم دخالت دولت ها و حاکمان.

موانع طبیعی زمان و مکانه. ینی چی؟ینی خیلی کار سختیه که برای کالاهایی که اینجا تولید شدن یه بازار اونور دنیا پیدا کنیم برای فروششون، حداقل زمان آدام اسمیت با تجهیزات اون موقع این مشکل وجود داشته دیگه. یادمون نره که داریم داستان کتاب ثروت مللو میگیم و آدام اسمیتی که قرن ۱۸ زندگی میکرده و این کتابو نوشته. موانع تجاری الان خوب با پیشرفت های ارتباطات و حمل و نقل چیزای دیگه ایه ولی هسته تئوری رو باید بهش توجه کنیم.

اسمیت راجب مانع دوم یعنی دخالت دولت هم میگه که انسان منفعت طلبه و اگر دولت دخالت های بی خود و بی جا بکنه تو روند طبیعی بازار این باعث میشه که انسان منفعت طلب، انسان اقتصادی ای که دنبال حداکثر کردن نفع شخصیشه نتونه کاری که میخواد بکنه پس بازار توسعه پیدا نمیکنه یا بزرگ نمیشه یا حتی کوچیک میشه پس تقسیم کار به درد نمیخوره پس تولید ثروت هم نداریم.

 اسمیت منظورش اینه که انحصار، تعرفه های حمایتی دولتی و همه دخالت های دیگه دولت مانع از افزایش ثروت مبشه و رضایت جامعه رو هم کم میکنه چون بین احساس سعادت جامعه و سطح درآمد و ثروتش رابطه وجود داره.

 اینجا جاییه که آدام اسمیت داره در مورد دست نامرئی بازار حرف میزنه. میگه اگه دولت و دخالت های بشر دست از سر بازار برداره نیروهای خود بازار که بر پایه همون حداکثر سازی مطلوبیت آدما کار میکنه مثل یه دست نامرئی تعادل رو بین عرضه و تقاضای همه چیز برقرار میکنه و شرایط رو بهینه میکنه و تقسیم کار بیشتر میشه و ثروت بیشتر میشه و همه خوشحال تر میشن.

یه مثال خیلی معروفی هم وجود داره تو کتابش که هرکس اقتصاد خونده باشه احتمالا این داستان تولید سنجاق و تاثیر تقسیم کار تو حجم تولیدش رو شنیده. 

بذارید فرض کنیم قرن ۱۷ هست و شما میخواید چنتا دونه میخ یا سنجاق بخرید. باید برید پیش کسی که کارش سنجاق سازیه. خودش و پدرش و جدوآبادش میخ ساز و سنجاق ساز بودن و همه مراحل تولیدش هم خودش انجام میده. از صفر تا صد کار رو خودش میکنه. درسته که میخ و سنجاقی که تولید میکنه خیلی با دقت تولید میشه و کیفیت بالایی داره ولی ۲ تا مشکل اساسی وجود داره. اول اینکه سرعت تولیدش خیلی پایینه دوم اینکه چون سرعتش پایینه و همه کاراش هم یه استادکار میکنه پس قیمت هم بالا میره و خود سنجاق و میخ هم کمیاب میشن چون تولیدشون پایینه.

حالا فرض کنیم به جای اینکه یه استاد کار میخ سازی همه کارارو بکنه چندتا کارگر با مهارت پایین بذاریم و به هرکئوم بگیم یه کار خاصی رو انجام بدن. یه نفر آهنگری کنه، یکی سیم درست کنه، یکی دیگه سیمو صاف کنه اون یکی سیم رو ببره بعدی سیم بریده روتیز کنه و این تقسیم کار ادامه داشته باشه تا انتهای کار. یعنی کار استاد کار تولید میخ و سنجاق به تقریبا ۱۸ تا کار تقسیم بشه که هرکدوم هم یه کارگر با مهارت پایین و حقوق پایین انجامش بده. پشت سر هم و بدون وقفه. اون وقته که تولید به جای روزی ۱۲ تا ۲۰ تا سنجاق تبدیل میشه به روزی نزدیک به ۴۰۰۰ تا.

حالا این روش تولید رو ببریم تو همه صنایع. درسته که تخصص کارگرها کم میشه ولی تولید کل به شدت افزایش پیدا میکنه و این به نفع کل جامعه میشه.

خیلی از منتقدهای آدام اسمیت با اینکه قبول دارن تقسیم کار تولید و ثروت رو افزایش میده ولی میگن اسمیت به اثرات سیاسی و اجتماعی این اتفاق توجه نمیکنه. اینکه اگه آدما  فقط یه کار رو بارها و بارها تکرار کنن باعث میشه که نتونن ویژگی های انسانی دیگه خودشون رو پرورش بدن، هوش و استعداد از بین میره و نوآوری هم دچار مشکل میشه چون آدما تنزل پیدا میکنن به سطح یه ماشین که هی یک کار رو تکرار میکنه.

مزایای تقسیم کار میشه، افزایش ثروت و رشد اقتصادی جامعه و مضراتش هم میشه کم شدن مهارت های عمومی کارگرا و تغییر ساختار جامعه. حالا چرا ساختار جامعه تغییر کنه؟

 چون تو عصر ماشین و تقسیم کار تفاوت بین زن و مرد برای کار کردن کم میشه. تو دنیای قدیم که کار بر اساس قدرت بدنی بود خوب فرصت کار برای مردها که عمدتا زور بازوی بیشتری داشتن بیشتر بود و درآمد بالاتری  هم داشتن ولی تو جامعه جدید که زور بازو اهمیت کمتری داره دیگه زن ها هم میتونن برن سر کار و این اتفاق افتادو اما قسمت بد ماجرا اینه که بچه ها رو هم دیگه وارد بازار کار کردن و ازشون با حقوق های خیلی خیلی کم شروع کردن به کار کشیدن.

چهره بازار کار رو روز به روز کثیف تر و بی رحمانه تر شد. این نتیجه برگشت ناپذیر و اساسی عصر ماشین و انقلاب صنعتی بود. مخصوصا زندگی و شرایط کار برای نسل اول این تغییرات اساسی خیلی خیلی سخت بود.

یه اتفاق دیگه هم میفته با این تقسیم کار و رشد بهره وری و تولید و ثروت. اونایی که صاحب کار و صنعت هستن چون میخوان سود و منفعت خودشون رو حداکثر کنن پس باید تا جایی که ممکنه مهارت کارگرارو پایین نگه دارن که فقط در حد درست انجام دادن یه کار بیهوده تکراری خوب عمل کنن تا بتونن حقوقشون رو هم حداقل کنن و جایگزین کردنشون رو راحت. پس یه تضاد منافع بین قشر کارگر و قشر ارباب و اشراف و صاحب صنعت ایجاد میشه. این خودش دو طبقه اجتماعی مختلف ایجاد میکنه. طبقه بالا و پایین جامعه. چون تعداد افراد طبقه بالای اجتماعی کمه اینها معمولا همدیگه رو میشناسن، با هم در ارتباطن، با هم ازدواج میکنن و ارتباط نزدیکی  با دولت و قدرت خواهند داشت پس طبقه پایین جامعه هیچ وقت نمیتونه خودش رو نجات بده.

درسته که آدام اسمیت بعضی از نتایج تقسیم کار و صنعتی شدن رو دیده بود و بهشون اشاره کرد ولی خوب نمیشه انتظار داشت تو قرن ۱۸ و با اون سطح دسترسی به داده ها و تجهیزات بتونه همه جزییات تئوری خودش رو و نتایج صنعتی شدن اجتماع رو دقیق حدس بزنه و پیش بینی کنه.

اما از یه جنبه دیگه هم میشه به این قضیه نگاه کرد. اونجوری که آدام اسمیت گفت این دو تا طبقه اجتماعی برای همیشه هم منافعشون نمیتونه متضاد بمونه. چرا؟ چون یه کارخونه دار هرچقدر هم که تولید کنه و بفروشه به ثروتمندا بلاخره یه جا بازارش اشباع میشه و نیاز داره که مصرف کننده های بیشتری برای محصولاتش پیدا بشن و کی بهتر از همین کارگرا. نه اینکه بخوان حقوق کارگرا رو اونقدری افزایش بدن که مازاد منابع براشون ایجاد بشه فقط درحدی که قدرت خریدشون بیشتر بشه و بتونن بیشتر مصرف کنن تا کارخونه ها بتونن بیشتر بفروشن و بیشتر تولید کنن.

کتاب ثروت ملل پایه و اساس همه تحقیق ها و ابداع ها و اختلاف های بعدی تو علم اقتصاده. ثروت ملل یکی از شاهکارهای تاریخی و اجتماعی لیبرالیسمه و نویسندش هم خیلی پخته توش مباحث سرمایه داری رو مطرح کرده و شاید به خاطر همین هم هست که تبدیل به یه اثر پوسیده و کهنه نشده و هنوز خوندنش میتونه جذاب باشه.

۱۷۹۰ وقتی آدام اسمیت ۶۷ سالش بود از دنیا رفت . موقعی که مردم بیشتر درگیر انقلاب فرانسه بودن. اسمیت تو قبرستان کلیسای کنونگیت Canongate  به خاک سپرده شده و روی مقبرش نوشته آدام اسمیت نویسنده نظریه احساسات اخلاقی و ثروت ملل در اینجا خفته است.